داوران جایزه نوبل نوشته اند که شعر لوئیز گلیک را صدایی اشتباه نشدنی دانستهاند که به خاطر زیبایی بیپیرایه اش زندگی شخصی را جهانشمول میکند.
او که از کودکی اولین شاعر مورد علاقهاش ویلیام بلیک بوده گویی که ترانههای معصومیت را با صدایی نوین بازآفرینی کرده است. زیبایی روحِ شاعرانه و شهودش او را فراتر ازگستره و کانونهای ادبیات آمریکا ساخته است و این صدای نابِ شاعرانه را جهانی کرده است.
لوئیز الیزابت گلیک برندهی نوبل سال ۲۰۲۰، در سال ۱۹۴۳از پدر ومادری که تباری روس و مجارستانی داشتند در نیویورک متولد شد. او در “لانگ آیلند” بزرگ شد و در دانشگاه کلمبیا درس خواند. سال هاست که معلم شعر در دانشگاههای آمریکاست. لوئیز برنده جایزه پولیتزر، جایزه ملی کتاب آمریکا هم بوده و پیش ازین به عنوان ملک الشعرای آمریکا انتخاب شده بود.
شعر او در دنیایی وهم گون می گذرد که یادآورِ خاطرات، فقدان، فراق، جدایی ولحظات حسیِ زندگی ست. توصیفات بسیار ظریف و وسواس در انتخاب کلمات ولحنِ غنایی از مشخصاتِ کارِ اوست. او را شاعری اندیشمند خوانده اند که مضامینی نظیر ارتباطات انسانی را در هاله ای از ابهام، مورد کند وکاوی شاعرانه قرار میدهد.
شعر او را از منظرِ بوم گرایی زنانه ( اکوفیمنیسم) بررسی وتحلیل کردهاند چراکه در بسیاری از شعرهایش صدای گلها و گیاهان و طبیعت را می شنویم که جان یافتهاند و سخن میگویند. گلیک شاعری غنایی ست که من درونی خود را میسراید و فردیتِ شخصی و زندگینامهای را در مکاشفههایش از دنیای بیرون می ریزد و صدای زنانهی ملایم و آرامِ او گاه آدمی را به یاد شاعری مثل امیلی دیکنسون می اندازد که در چیستی چیزها می اندیشید.
گلیک خودش را با دنیای سیاست روز درگیر نمی کند و با مناعتِ طبعی از روزمرگیها و جزئی ترین چیزها پدیدهای هستی شناسانه را مکاشفه می کند. شعر او به شکلی بیواسطه و فارغ از کلیشهها با پدیدهها ارتباط برقرار میکند، با کلماتی بسیارساده لحظههای ژرف را به شکل عمیقی به تصویر میکشد. گلیک که از کودکی دلبستهی اساطیرِ یونان بود، شعرهای مرتبطِ بسیاری را با اساطیر خلق کرده است. کهن الگوها و دغدغههای جهانشمولِ بشری که در کشفِ پدیدهها خود را می نمایاند. او در انتخاب و چیدمان واژگانش از وسواسی بی بدیل برخوردارست و کلمات می بایست از صافیِ ذهنِ شاعرانهاش گذر کنند و در موسیقیِ آرامِ کلام اش جان پیدا کنند. زمانی معتقد بود که نوشتنِ شعر را نمی توان آموخت اما مغایر با آنچه می پنداشت از زمانی که آموزش شعر در دانشگاهها را آغاز کرده و نسل شاعران جوانتر را آموزش داده خلاقیت اش چندین برابر شده است.
شاید بن مایه شعرهایش از لحظاتی شخصی برآمده باشد اما او در تشریح و روایت لحظه های شاعرانه و تبدیل آن به خیال زبردست است و از جریان سیال ذهنِ خویش کمک میگیرد.
در چیدمان کلمات از دایرهی کلمات روزمره استفاده می کند و بیشتر از کلماتی استفاده می کند که آدمی را به طرحوارههای کهن الگویی متصل می گرداند.
نظام نشانه شناختی شعرِ لوئیز گلیک اززندگیِ شخصیِ او برگرفته شده است و شباهت هایی بین این منِ درونگرا و فردیت گرایی در عصر شاعران رمانتیک وجود دارد.
گلیک هیچوقت کلمات را حرام نمی کند و ازکلماتِ زیادی استفاده نمیکند. کارِ او از حشو و زواید و اطناب به دور است؛ در کتابِ زنبق وحشی شعرهایی نوشته است که باغ بهشت را توصیف میکند. خداوند و گیاهان در شعرهای او به صدا درمی آیند و با او از رمز و رموز هستی حرف میزنند.
زاویه دید او به زاویهی دیدِ کودکی میماند که بیواسطه و بدونِ هیچ پیشفرضی به کندوکاو در پدیدهها میپردازد.
بسیاری از شعرهایش دربارهی اسطورههاست و بهتر است که به چند و چونِ این اسطورهها و چگونگی بازخلقِ آنها توسط گلیک اندیشه کنیم. گلیک از کودکی با داستان های اساطیری خو گرفته بود. از اسطوره های موردِ علاقهی او میتوان به مواردِ زیر اشاره کرد: پنلوپه، ایثاکا، آشیل و…
خانواده ی گلیک از یهودیان اروپای شرقی و اشکنازی بودهاند که به آمریکا مهاجرت کردهاند و در پارهای از شعرهایش ردپایی ازین میراث دیده میشود گرچه او همیشه از تقلیل دادن خود به یک شاعر یهودی و یا زن گریزان بوده است و بیشتر به جنبههای همگانی مضامین کارش تاکید دارد.
کتابشناسیِ آثارِ لوئیز گلیک
شعر
نوزادِ اول
خانهای بر باتلاق
هبوطِ پیکره
پیروزیِ آشیل
آرارات
زنبقِ وحشی
چمنزار
ویتانُوا
اورنو
شب مومنِ پابرجا
زندگیِ روستایی
اکتبر
هفت دوره
آئینِ همگانیِ زمستان
مقالات
اثبات و نظریه
اصالتِ آمریکایی
………………………………
پیروزیِ آشیل
….
در داستانِ پروتکلس
هیچ کس نجات نیافت، نه حتا آشیل
که نزدیک به خدا بود
پروتکلس شبیهِ او بود
آنها یک زره پوشیده بودند.
همیشه در همراهی
کسی به خدمتِ دیگری درمیآید
یکی کمتر از دیگریست
گروهِ فرشتگانِ نهگانه
همیشه پدیدار هستند، در میانهی افسانهها
نمیشد به آنها دل بست
اصلِ آنها منجیِ عالم است
آنکه تنهاشان گذاشته.
آن کشتیِ یونانی که آتش گرفت
چه بود
در برابرِ این شکست؟
در چادر
آشیل
با تمامِ وجودش سوگواری میکند
و خدایان میبینند
او مردی بود که پیش ازین مُرده بود
یک قربانی
از آن قسمتی که دوست میداشت
همان که گذرا بود.
*****
نوستوس
درختِ سیبی در حیاط بود
چهل سال پیش بود در پسِ پشت
تنها چمنزار بود که توده میشد
گُلِ زعفران در علفِ نمخورده
کنارِ پنجره ایستادم
آخرِ اردیبهشت بود
بهار در باغِ همسایه گُل داده بود
چندین بار واقعا آیا آن درخت
در روزِ تولدم اینگونه گُل داده
دقیقا در همان روز،
نه پیش از آن روز
یا پس از آن روز؟
جزئیاتی از این دگردیسی که در سکوت نمیماند
که چگونه این تصویر شکل گرفت
آیا اینجا را به خاطر میآورم
نقش آن درخت را در چند دهه
که از آن بنسای گرفته شده
از زمین بازی برخاسته
زمینها
عطر علفهای بلند
چیده شده به تازگی
آنچنان که تو از یک شاعر ترانهسرا خواستهای.
ما به جهان یک بار در کودکی نگاه میکنیم
باقی خاطرهایست.
*****
حکایتِ فاخته
فاخته ای در روستایی زندگی میکرد
و آن زمان که دهان میگشود
صدایِ دلنشینی ازو بیرون میآمد
و چون نوری نقرهگون پژواک داشت
به گردِ شاخههای درختِ آلبالو
و فاخته خوشنود نبود.
دهاتیها را میدید
که زیرِ درختی که داشت شکوفه میداد نشسته بودند
که او را بشنوند
چنین تصوری ایجاد نمیشد
که از آنها بالاتر است
میخواست که در میانِ آنها برود
تا خشونتِ احساساتِ آدمی را حس کند
در بلند و فرودِ آوازش
پس آدمی شد و شوری یافت و خشونتی
زمانی حسهایش در هم میآمیخت
و زمانی از هم میگسیخت
چنانچه این موسیقی نبود دیگر
و این نغمه دگردیسی یافت
نُتهای دلنشین آرزو که به آدمی بدل شَوَد
گسترده و تلخ
پس از آن.
جهان پس کشید
آنچه هستی یافته بود از عشق خالی شد
چنانچه از شاخهی گیلاس
افتاد و به خون آغشت
راست است این همه و چه راست
که این قانون هنر است
که تو را و طبیعتِ تو را عوض میکند
و زمان اینگونه میکند با ما.
*****
اولین خاطره
زمانی دراز پیش ازین من زخمی شده بودم
اما زندگی کردم
زندگی کردم تا از خودم انتقام بگیرم
در برابرِ پدرم، نه!
در برابرِ آنچه که من بودم
از ابتدای هستیام
در کودکی
فکر میکردم
که درد یعنی اینکه
من را دوست نداشته باشند
یعنی اینکه من دیگران را دوست داشته باشم