دو شعر از کاترین استریسیک ترجمه:رزا جمالی ۱ “در هراکلیون با کفشدوزک ها بیدار می شوم” آرام گرفته ام از درمان دردم زین پس در شادیِ محض خوشبختی مرا در برگرفته پس ازین پیراهنی از کشف... ادامه متن
در آخرین بندر آنقدر ماندم که از نو زاده شدم در کافهها آنقدر رقصیدم که مادر خود شدم پیراهنی سرخ به تن کردم که به زهر و جاودانگی آغشته بود دیگر نمیخواستم به آواز دریاها گوش بسپارم در آلگرو... ادامه متن
خیلی ناگهانی شنیدم طنین باستانی از من رفته است مثل جلیل از کلمات □ تنم نمیکشد از شکاف پنجره دلم به لباسهایی بند است که بر سوابق شریف بستری شدن را افزودهاند از حالا چگونه سر کنم با این کلم... ادامه متن
قریب یک سالی هست که تو اینجا نبودهای ترسیدی بیایی و وقتی آمدی، خلئی که زمانی چنان مینالید و بعد ترکت کرد، انتقامش را گرفت، لجوجانه از تو خواست با حضورت برای حضورت غرامت بدهی. همه¬چیزِ این... ادامه متن
برای خنده هم شناسنامه لازم بود ما ،کولیان در به در عشق بی نام و بی شناسنامه زاده ایم زیبایی وطن ، دل ما بود جایی که مردمان جهان ، سرخوشانه رقص می کردند با جویبار ، خویشی دیرینه داشتیم با آن... ادامه متن
▪کتابشناسی: ایشان ۱۶ جلد کتاب چاپ شده دارند، از جمله: – دوای ئەنفال (پس از انفال) – ۲۰۰۸ – هورامی زبان است یا لهجه؟ – ۲۰۲۱ ▪نمونهی شعر: (۱) اکنون من، نمیدانم، یا ت... ادامه متن
به نام حق-حبه ای که ماهی شد-آی.میم ادامه متن
می بینی؟ وحشت و رؤیا پدر و مادرم هستند و حیاطِ خانه مان موطن اَم را وسعت می دهد! گویی قدم گاه اَش رویشِ اساطیر و انجمنِ ترانه های قدیمی ست می شنوی؟ من این چنین زیسته اَم – پوچ و بیهوده... ادامه متن
مفتون امینی در ۹۶ ساله گی در گذشت با دل خاکستري اش ميرود و باز ميگردد خياباني را که تازه شناخته است با زخمهاي فراموشش ميپوشد و در ميآورد پيراهني را که تازه خريده است با دست بيخب... ادامه متن
باید خیلی سریع ابرها را توصیف کنم چراکه تنها ثانیهیی کافیست تا به شکلی دیگر بدل شوند هیچ نشان خاصی ندارند. هرگز حتا یک شکلِ ساده را هم دوبار به خود نمیگیرند حتا سایههاشان هم مثلِ قبل نیس... ادامه متن
فراموش كردهام واژهاي را كه ميخواستم بيان كنم. با بالهاي بستهاش پرستوي كور بازميگردد به دالان سايهها، تا با سايهها بازي كند. آواز شبانه را گيجاگيج ميخوانَد. *** آواي پرندهاي را ن... ادامه متن
چه زیباست محبوب من که چشم و چراغ مادرش بود و برادر سراپا غرق بوسهاش میکرد! هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست. ای دخترانِ ماوت هاوزن ای دخترانِ بلزن شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟ ــ د... ادامه متن
او در کجای افق گوشه می گیرد وقتی که زخم بر می دارد مثل افق که گوشه می گیرد؟ او در کجای زخم افق – مثل افق که زخم بزرگش را به گوشه می برد و گوشه می گیرد در زخم- با زخم گوشه گیرش می خوابد... ادامه متن
دیرست،گالیا! در گوش من فسانه دلدادگی مخوان! دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه! دیرست،گالیا! به ره افتاد کاروان. عشق من و تو؟ … آه این هم حکایتی است. اما، درین زمانه که درمانده هر کسی از به... ادامه متن
ساعتها ادامه متن
همانجا که هستی بنشین دستت را روی سرت بگذار اگر کلاهی داری از چپاول ساکت باد اگر نداری سرت را بخاران و به روی بقایای خودت نیاور این تصادف زرد منوتو با امید است منهم همین کار را کرده ام و جوهر... ادامه متن
__ شیر# ،سوی ام می تازد . راه بر من می بندد . شیر اوژنی می دردم از هم، گره ای در گلو ، قطر ه ای چهره می شوید. نه می ،نه تند آب بهاری ، نه سیل بنیان کن ، شیر را به قفس باز نمی گرداند. تنها غم... ادامه متن
اتوبوس(۳) ادامه متن
آوازها سپیدهدم نوری پریدهرنگ بر دیوار اگر در چشمها ماه زردی یافتی که در پس ابرهای تیره پنهان بود گردن کشیدهاش ببوس و بگریز که آوازهای این گلوگاه زنگ هزار نیزه و آه کشتگان بیشمار... ادامه متن
داوران جایزه نوبل نوشته اند که شعر لوئیز گلیک را صدایی اشتباه نشدنی دانستهاند که به خاطر زیبایی بیپیرایه اش زندگی شخصی را جهانشمول میکند. او که از کودکی اولین شاعر مورد علاقهاش ویلیام بل... ادامه متن
گذشته بسا کشیدهام بردوش یکی سنگ از تپههای سمرقند. پرداختهام سنگ را نیزهای یا گردنآویزی آنِ کنیزکْ معشوقههایم و بسی، بافتهام انسان بهسان خیمهای یا بالینی! ... ادامه متن
اینگهبرگ باخمن سرزمین مه(۱) ادامه متن
دو شعر از فرناز فرازمند شعر اول گوش میخوابانم به دشت و سواری از اسبش پیاده میشود در سینهام اندوهگین مینشیند به بازی با خاک که چرا گوش خواباندهام نمیشنوم چه... ادامه متن
بصیرت فلسفی شعری از فریبا حمزهای چگونه دست بگذارم به فقدان در اشارات ناگزیر حفرهها چرا نور از خلوص شکاف میگذرد؟ در تصمیمی شگرف بگو نور عصارهیِ کدام رنج زمین... ادامه متن
در زدم و در باز بود دستهايم ادامه داشت كه در زدم و در خواب تو آغاز شدم تا ببينم كه شبهايت را چه كوتاه كردهاى بخواب ادامهى سفر بسيار است كه بخوابى بخواب اى گشايشِ دستهاى تو پژمرده... ادامه متن
هزارتو شعری از محمد قائمی با عصای بیرون زده از دهان اژدها به آب میکوبیم رود، این هزارتوی نامکشوف مقتل آهوان بود و لایتناهی بس که عبث به اعتبار نفس ریختهایم راه و پاره... ادامه متن
رفتن همیشه بیدلیل است و آمدن همیشه دلیلی دارد تن نیست آدمی عدد است کم میشود هر روز آدمی میاندیشد و تن مینویسد چه نیازی به سربلندی وقتی آسمان روی شانههای من است سنگ کتابِ بردباریست آتش... ادامه متن
La Figlia Che Piange دختری که میگرید۱ ۱۹۱۷ برگردان شاپور احمدی O quam te memorem virgo …. اوه به کدام نام بخوانمت دوشیزه …. ؟۲ ۱٫ سرنام شعر به زبان ایتالیایی است. ۲٫ سرنبشته برگرفته ا... ادامه متن