ادیت سیتول از شاعران قرن بیستم است. او بریتانیایی و اهل اسکارباروست. آوانگارد و پیشروست و به عنوان شاعر سبک آبستره شناخته شده است. زندگی عجیب و غریب و دنیای غریبی که به عنوان یک زن در شعرهای... ادامه متن
از اسبی که در تاریکی رمید تا شیههای که به صدای شلیک گلولهای میمانست میان سیاهچالهها روشنی از چشمهای تو میجویم چشمهای تو از آنروز که چشمههای پُر آبش را قربانی گونههای خشک الههای کر... ادامه متن
آن زمان که آسمانِ پَست و ُسربی، چون سرپوشی سنگین در هم میفشارد ذهنی نالان را که قربانی نگرانیهای همیشگی است؛ و آنگاه که چون گنبدی سترگ همۀ افقها را محصور میکند، و بر ما می بارد روزانِ س... ادامه متن
شعری از تی اس الیوت ..برگردان شاپور احمدی ادامه متن
دیگرشبی است خورشید تو در تن من تن ام دمید تنام فرو شد خود را نمیبیند تنام مگر تنت را. شهوت تو اما تنی دیگر است. ادامه متن
من خیره به چشمان توام از هزارهی حضور غایب تبسمت مرا دستان تو از مرگ ایمن کرد و چشمانت حکایت آن روز موعود را با من در میان نهادند و از بهشت معلق نگاهت برایم هشت سیب سرخ سکوت چیدند و من در گم... ادامه متن
در اینجا با رقص دست های تو بر کاغذ رویا می بینم من عین لورکا! شاعری؟ از برم مثل رودخانه اما مدام در گذرم از تو گذشتن؟ دل دل میخاهد آخر گاهی که رویا میبینم می بینم که خاب رفته ای خاب مرا می... ادامه متن
اگر از فراز آن تپه خوب بنگری می بینی چگونه کبوتران از دست های نزار قبانی بال می کشند می روند دور میزنند بام بلند کاروانسرایی از اوایل قرن هفتم! و آنگاه راهی اند گام چین بر زمین تا از بیت بی... ادامه متن
آن پرنده سفید که بر دکل نشسته است روزگاری رفیق ما بود پیراهن چروکیدهاش هنوز بر تن من است روزگاری که نور بر عرشه میتابید ما جوان بودیم لباسهایمان مندرس بود اما در انبارها لعل و زبرجد داشتی... ادامه متن
زیباییشناسی اولیس جیمزجویس ادامه متن
گوش میخوابانم به دشت و سواری از اسبش پیاده میشود در سینهام اندوهگین مینشیند به بازی با خاک که چرا گوش خواباندهام نمیشنوم چه سرخ میدود تا شاخهگلی برای من و خسته خواب میرود نمیداند ا... ادامه متن
دوشیزگان رقص ! ّبرای انسان راضی تر ازمرگ بود ؟! دمی که طبل ها می کوبند باد در گلوی این میرشکار ! این سازنده! انگشت هاش ترتیبی دارد به کوتاهی به بلندی ی نازش باد هزاران رنگ پوشیده این دوشیزه... ادامه متن
Λмιян a userSep 18, 2020 3:21:36 PM Poet: Longston Hughes Dreams Hold onto dreams For if dreams die Life is like a broken-winged bird That cannotfly Hold fast to dreams For when dreams go Li... ادامه متن
بلقيس رفته بودی، انار بگيری تكههايت برگشت چشمهايت كه بسته شد دريا استعفا داد بلقيس كيفت را كه از لای آوارهای بيروت بيرون كشيدند فهميدم كه با رنگينكمان زندگی می كردهام ادامه متن
سینهام دکان عطاری است، دردت چیست؟ شنبلیله، رازیانه، شاهی و گشنیز هل وَ آویشن، نبیذِ سرخِ شورانگیز سینهام دکان عطاری است دردت چیست؟ تو، اگر جسمت بهاران است اما جان تو پاییز عازم مسجد سلیمان... ادامه متن
بارور شده بودم از موسیقیای غریب و نتهایی ناموزون بعدها فرزندم، مادرم شد با دستهایی چروکیده و حکایتهایی بدیع زیر نور ماه حکایت آن زن که بلد نبود نامهای بنویسد به معشوقش به آن موسیقی ناآش... ادامه متن
یک: بخوابم وُ دریانورد شوم با لنگری بر بازوی سوخته و قلابی که از کابوسهای کهنسال دارمش باد که موافق من باشد کشتی به خواب میاندازم تور به دریا و تو که سوزن از کاهدان دزدیده لطفا یک سوزن بز... ادامه متن
ای بصیرت متواضع من درطبقه ی چندم چشم باز می کنی به ارتفاع به قد بلندی از کلماتم که مدام آب می رونددرماهیت چشم بیاویز مرا از بند رختی تا تفاله ی کلمات را بخشکانم در وعده های موعود بگو چراماهی... ادامه متن
با عشق تو مشهور شدهام طوریکه بندر گمنامی باشی دلباخته به نرمِ آبی اقیانوس که در بمبارانی بزرگ زیر و رو شوی و از نقشهی جغرافی به کتابهای تاریخ بروی آری با عشق تو گرونیکا هستم قصبهای غری... ادامه متن
آنجا که عادت شب سیاهی ست یک سوت یک مزه یک آهنگ یک پرنده ی بیدار می تواند شهری را بهم بریزد یک زن با کفش هایی به رنگ ِ هر چه تو بخواهی یک مرد با کلاه لبه دار به رنگ ِهر چه تو بخواهی و من در ا... ادامه متن
دیوانه ها نشسته اند روی دیوار با اندام جیگری دیوانه یک دسته کبوتر چاهی بق بقو هست در گنبد وایت هاوس که چادری خاکستری تا پشت بام پنهانش میکند کبوتری که جای لانهاش را گرفتهاند میآید دلش را... ادامه متن
۱ با يقهي باز وارد مه گرفتگیهای تنهایی شدي اصلاً ذات دیوانهای در جغرافیای زبانداری كه اینهمه در ارتفاع مرا غرق میکند در خوابهای الكلي و میایستد تا برايم نامههای اخلاقي بنويسد و حشره... ادامه متن
سنجاق که نگرفته ای از گیسو! بادافشامی کند تار تا تار و در باد می روی با سبدی از نان ارمنی و سنجاقی که به دست من افتاده ست به راه و دوان از پی تو می آیم! تا باغ سوکیاس که آرام ، آرام باغ سوکی... ادامه متن
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش و زمینِ به سخن درآمده با او چنین میگفت: ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگهای نازکِ ت... ادامه متن
نوشتن خاطرههایم را هر روز موکول میکنم… زندگی عبارت نبود از یکی دوتا سه تا چاهار تا… باید رسیده باشی ببینی چه میگویم… کار از بازی با کلمهها گذشته… کم آورده پتو بخش... ادامه متن
صبور نبودم… تن به رودخانهی آخرون سپردم.. آینده گذشته بود… گذشته از راه میرسید… ملاح کشتی نجات نبودم نه قلبی پیشگو نه نیزهای و ساعتی نه چشمی مفرغی به هر بندری که رسیدم حس... ادامه متن
امیر اور( -۱۹۵۶) از مهم ترین شاعران امروز جهان است که آثارش پر از مضامین عرفانی، مذهبی و اشراق گونه است. آثار او به بیشتر از چهل زبان ترجمه شده اند و در سال ۲۰۱۹ موفق به دریافت نشان هومر در... ادامه متن