شرمسار اکنون پی بردهام ماهی برهنهی بیتاجی چند روزیست در بادهای سرخ و تیغهای آتشینی که تا شبگیر میبارند، به این سو غلتیده است. و گرچه اندکی ترشیده است، جیکجیک نه، نالهی کوتاهی دارد. ا... ادامه متن
اگر ماه و خورشید را هم از آسمان پایین بیاورند هرگز دل به هیچ فانوسی نمیبندم. (۲) چه کسی گفته عاشقی بد است من که میان علم بهتر است، یا ثروت؟! تو را برگزیدهام… (۳) چگونه باور کنم هجرت... ادامه متن
اگر … چه میشد شبی با یاد دریا به خواب میرفتیم، و روز بعد مثل کریستف کلمب در جزیرهای چشم میگشودیم که در نقشهها نبود؟ چه میشد «ط» ی طوفان میافتاد «فان» دست «و» و «س» را میگرفت و... ادامه متن
مارال ذیحق ادامه متن
انتظارم، بوی سیگارهای زر گرفته… و روزهای تلخِ نیمه سوخته میان بغض خاموشت وول میخورد. … –خط خطیهای من، حزن بیپایان خانهست! (۲) پُر از هراسم! ن... ادامه متن
امشب چه خواهی گفت ادامه متن
(۱) بزم کبوتران در تالار توت و ارغوان سایهی گل درشت انجیر تارمی خلوت گنجشک و ریسهی انگور بر ایوان پیچک پوش. خانهی مادر بزرگ کجاست؟ که شهر بوی قفس گرفته است. (۲) پنجرهاش دریاست ر... ادامه متن
نام تو مرا سفید پوشیده بود در باز شد برف میآمد در سیبههای هوش زیر چراغ کهنهای که فکر زوال بود گویی آوازهای فراموش شدهیِ پریان زمزمه میشد گرد هوای هول سوار بر پچاپچ باد و یخ سایهای بر پ... ادامه متن
میدانی که زمانش فرا رسیده است آنگاه که زندگی هیچ شگفت... ادامه متن
می دانی توی این سطرهایی که حالا تو جا خوش کرده ای، روزی فقط جای من بود؟ تو آمدی تو رفتی و من در فاصله ی آمدن و رفتن تو در میان این خطوط آویزان شدم مهم نیست در تاریخ من و تو حرفهای نگفت... ادامه متن
کودکی با تیپا برف ها را می پراند و نگاه من همه به سرخ ِ یک گل نوروز چون آتشی برامده از قلب خاک . تشویشی با من بود مبادا نه که گل را پرپر کند زیبا بودن را در بهاری هنوز نیامده له کند . دخترک... ادامه متن
مهر و خوبیه تو بی تو آتشکده ایی ، خاموشم مهر و خوبیه تو آتش فکند، جانم را بی تو پژمرده گلی ، در گلدان مهر و خوبیه تو رنگ دهد، جانم را ای همیشه با من، گر چه دوری از من من تو را دارم دوست، با... ادامه متن
▫️شعر اول: نقره و ماه ماه تشنه بود و در چاه دلو بینداز! حالا تو ای گوی روشن و سرد مرا که خوابگردم و در سرودن مکرر خود تعبیر کن که نقره آب شده بر من روان می شود ستاره خوان قطره های تو می شوم... ادامه متن
رهسپاری از دیارِ باستان دیدم، گفت: دو پای بیپیکر، سترگ و سنگی، در صحرا ایستاده است؛ چهرهای شکسته در کنارشان تا نیمه در شنزار است؛ از لبِ پُرچین و نیشخندِ فرمانروا، پیداست که پیکرتراش احساس... ادامه متن
دو نیمرخ مساوی بودیم در شباهت عجیب آینه به چند نیمرخ مشابه که تکثیر می شد هر تکه به تکه های بیشتری هر نیمرخ، از نیم رخ های دیگری جدا می شد. بخوان با نیمرخ اول: در خطوط شکسته باد صدا به ر... ادامه متن
سوگواری کنید، آلسیونهای¹ زیبا، ای پرندگان سپند و دلپسندِ تتیس²، آلسیونها به سوگ بنشینید؛ میرتو، دوشیزۀ تارانتو³، در فرجامِ روزگارش با کشتی به کرانههای کامارین⁴ میرفت، آنجا که هیمن⁵، به... ادامه متن
می خواهم ساده بگویم ساده ی ساده خودم را حبس کرده ام کتاب می خوانم فیلم می بینم و گاهی لبخندهایت را روی پوست پنجره های تمیز اسفند نقاشی می کشم نمی توانم برگردم به خیابان به کافه ها به سه شنب... ادامه متن
واهمه از شكستن غرور واژههای تو عطر باغچه هم شكست و قنارهای سركش آواز حجم تنگ قفس را دو برابر دیدند آینهها كه در برابر تاریكی ایستادند خورشید ترك روشن هجرتش را بر اسب بسته بود با كولهباری... ادامه متن
آنچه دیشب بود هست و نیست این قایق کوچک که دور میشود و این قایق کوچک که نزدیک میشود آن مو که کاملاً نزدیک بود مویی غریبه است گفتنش آسان است همیشه همینطور است این دریای خاکستری ولی دریای خا... ادامه متن
هيس ناب خزه و تاج چكههاي طلاي برهنهي شب و كبك تنديس هاجوواجمان را (نابينا و بي الفبا) بر پاگرد خاكي ميستايند. *** شيههي پوشال ماديانم را ميبوسم در تنگنايي زرين، در كورهاي، خاكس... ادامه متن
دلم میخواست تو را در عصرِ دیگری میدیدم عصری که از آنِ نقاشان بود ، از آنِ موسیقیدانها ، عاشقان ، شاعران ، کودکان #نزار_قبانی ادامه متن
سینما را ترجیح میدهم گربهها را ترجیح میدهم درختانِ بلوطِ کنارِ رود وارتا را ترجیح میدهم. دیکنز را بر داستایوفسکی ترجیح میدهم. خودم را که آدمها را دوست دارد بر خودم که بشریت را دوست دار... ادامه متن
…. هیچ چیز جز رنج باستانی نیست ادامه متن
همیشه آن که می رود کمی از ما را با خویش می برد کمی از خود را … ادامه متن
دو شعر از کاترین استریسیک ترجمه:رزا جمالی ۱ “در هراکلیون با کفشدوزک ها بیدار می شوم” آرام گرفته ام از درمان دردم زین پس در شادیِ محض خوشبختی مرا در برگرفته پس ازین پیراهنی از کشف... ادامه متن
در آخرین بندر آنقدر ماندم که از نو زاده شدم در کافهها آنقدر رقصیدم که مادر خود شدم پیراهنی سرخ به تن کردم که به زهر و جاودانگی آغشته بود دیگر نمیخواستم به آواز دریاها گوش بسپارم در آلگرو... ادامه متن
خیلی ناگهانی شنیدم طنین باستانی از من رفته است مثل جلیل از کلمات □ تنم نمیکشد از شکاف پنجره دلم به لباسهایی بند است که بر سوابق شریف بستری شدن را افزودهاند از حالا چگونه سر کنم با این کلم... ادامه متن
قریب یک سالی هست که تو اینجا نبودهای ترسیدی بیایی و وقتی آمدی، خلئی که زمانی چنان مینالید و بعد ترکت کرد، انتقامش را گرفت، لجوجانه از تو خواست با حضورت برای حضورت غرامت بدهی. همه¬چیزِ این... ادامه متن
برای خنده هم شناسنامه لازم بود ما ،کولیان در به در عشق بی نام و بی شناسنامه زاده ایم زیبایی وطن ، دل ما بود جایی که مردمان جهان ، سرخوشانه رقص می کردند با جویبار ، خویشی دیرینه داشتیم با آن... ادامه متن