“جولیا اکسلشیر” در کتابش با عنوان “رهنمودی برای درک رمانهای هری پاتر” مینویسد کامیابی “جی. کی. رولینگ” (J. K. Rowling) به دستاوردهای بیپیشینهای اشاره... ادامه متن
متیو سالسس در کره جنوبی به دنیا آمد و در دو سالگی زن و مردی آمریکایی او را به فرزندی پذیرفتند. در استورز، کانتیکت بزرگ شد و در دانشگاه کارولینای شمالی در رشتهی زبان انگلیسی و نویسند... ادامه متن
وقتی وارد آشپزخانه شد، دود غلیظی نشسته بود روی همهچیز. بوی سیگار و گراس و بادهی ارزانی که توی استکانهای کوچک میچرخید، تند و تلخ در هوا معلق بود. زنها، یکی تکیه داده بود به کابینت، یکی خ... ادامه متن
جنگجویی از میان غبار بسوی من میآید جنگجو ! با رد آن همه زخم بر چهرهات از پس ویران کردن کدام دژ هول باز میگردی؟ : بارویی به آتش نکشیدم که هیچ بازویی را توان نبرد با کابوسها نیست جنگجو ! ب... ادامه متن
خروس دوباره خواند و باز هم خواند وقتش رسیده بود همه شنیدیم وقتی خروس خواند این بار سوم بود امروز باید خون سرخ از گلوی سفیدی فواره زند خروس خواند و همه فهمیدیم در حیاط به پریشانی صف بسته بودن... ادامه متن
The Journey Looking into my consciousness I saw that What had been said And what had been heard Seemed as if They had never been said or heard For all that had been said Had been said in tim... ادامه متن
خط تولید همیشه پر همهمه بود؛ این روزها دستگاه بزرگ را آورده بودند وسط، که تولید کند. دیگر نیازی به کارگر نبود و ربات قدرتمند و بلندبالا، پشتهم شاسی مانیتور تولید میکرد. صدای تخ تخ دستگاه ت... ادامه متن
خود نخواسته به همین خونسردی در تلاشی متلاشی شده به آرایشگاه میروم موهایم را بِلوند در آینه به مزارع نگاه میکنم لبهایم ماهی قرمز کوچولو گونههایم صخرهای رو به خورشید به پشت سر اص... ادامه متن
در چارچوب چوبين قابي كهن ، با شيشه اي كدر و شكسته ،چون مِهي لغزنده ونرم درنگاه ام شكل گرفت . وتا چشمانم لحظه اي بر چشمان درشت و گيرايش و چهره ي مغموم او كه تمام قاب را در بر گرفته بودخيره ما... ادامه متن
خوابی دیدم که یکسر خیال نبود؛ خورشیدِ فروزان به خاموشی گرایید، اختران در فضای بیکران سوسوزنان چرخیدند و بیروشنی بیراهه را پیمودند، و خاکِ منجمد، سراسر سیاه، در هوای بیماه میچرخید. بامداد... ادامه متن
مرداد: منم مِرداد. این است آن تاکی که هنوز میوههایش را نچیدهاند و خونش را ننوشیدهاند. مِرداد گرانبار است به خوشههایش. لیک خوشهچینان سرگرم تاکهای دگرند. خونِ وی به انتظارِ جام است... ادامه متن
برایم آهنگی بنویس که برهنه به خیابان بیاید و برقصد نبیندش کسی فریبت میدهد شعر با پرهای زبانش لمست میکند کوﺯﻩ خوگر به خاک نشسته روی چشم برایم آهنگی بنویس بی ﻟﻜﻪای شعر طاووسی که ﻛﻢکمک باز می... ادامه متن
صبح شده است. چشمهایم را به سختی نیمه باز میکنم. به محض اینکه ذهنم میفهمد، بیدار شدهام، با دقتی تمام، فهرستی از تمام کارهای روزمره را جلوی دیدگانم به نمایش میگذارد. کار هر روزش شده است. م... ادامه متن
نمیدانم چه مرگش شده! همین دیروز خوب بود. عینکم را میگویم، همان که سالهاست با هم سر میکنیم. حالا هی سر میخورد، از دماغم پایین میآید. هرچقدر هم بالا میکشم، باز نمیماند سر جایش، انگار ل... ادامه متن
یک چهارشنبه ی پاییزی امد دم خانه ام. هنوز نور خورشیدی که از پنجره درون راهرو به داخل می امد را به خاطر دارم. در واقع پرتوهایی که او جلویشان را گرفته بود را به خاطر دارم. خودش سایه ای بود میا... ادامه متن
تو ای آفرودیتِ جاودان، ای که بر سریرِ نورافشان مینشینی، ای دختِ دلفریبِ زئوس، تو را به زاری میخوانم: زین پس مرا در آتشِ عشق مسوزان. اینک بدینجا بیا، چنانکه بارها صدایم شنیدهای و از دی... ادامه متن
۱ من که هیچ تمام مردم این شهر عاشقت می شوند اگر تنها یکبار تو را از پشت چشمان من تماشا کنند. ۲ آنقدر که تو به خوابهایم می آیی حتی ستاره به آسمان نمی آید . ۳ دلم هوایت را دارد این روزها گویی... ادامه متن
مجموعه داستان همان اتاق نوشته میترا داور , به تازگی منتشر شده است . این مجموعه دربرگیرنده ۵ داستان است ؛از زندگی مردم امروز ایران ؛ جنگ و مهاجرت و تنهایی و عشق … میترا داور دانش آم... ادامه متن