کتابی که تا نیمههای آن خوانده باشی
و باد اگر که بیاید
واژههای آن بگو نقطهها نیز جابهجا میکند
من از تو اما تو را تا کجا ندیدهام هنوز؟
کتابی که انگشت لای آن گذاشتهام
از پنجرهها یکی باز باید ببندم
و اگر واژهها ادامه داشته باشد
بخوان که تا کجاهای دیگر از تو؟
همه را باید من از ابتدا
از پنجرهها مگر کدام از کتابها نبستهام؟
و چهگونه دست از تو برنمیدارم؟
من از هر چیزِ نیمهکاره بدم میآید
پس به جاییکه با تو میخواهم
و به جایی اگر که با تو نقطهیی هنوز مانده باشد
چرا پیدا نمیکنم؟