(یک مکالمهی درونی)
خستهام برای همین میروم، دیگر حوصله ندارم، چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه تاریک، من غلام خانههای روشنم.
از وصیت نامه زنده یاد غزاله علیزاده
برق چشمهایش الکی اما جذاب است…
بی پایهتر از نور بی پایه…
و ظرافتی نمایان…
در منتهای رفتار قدم میزند…
در منتهای متانت
و دورهی زیبایی خیانت است
سردمان شد از سالها پیش سردمان شد
از سراسر این سالها بگو
از آن سرش بگو
بگو از این سرش که گفتن ندارد
بگو
از به ندرت
از همان لحظهای که همان شد
دقیقا از همان لحظه بگو
بگو از ترس
از چشمهای ترسیدهی بی¬ نظیر
کلافهی بی نظیر
از این صورت
از رشد بیرویهی غم در این صورتِ چرخیده
و نورهای به اندازه
چیزی بگو خوشش بیاید
از زیباترین خیانت
هر چه میخواهی بگو
از عشقهای با مزّه
از این که دوباره میبینمت خوشحالم
گفت دوسِتون دارم شاعرِ ماه
پرسیده بود: انتخابتو کردی؟!
بگو
بگو که معشوقه میپذیری
ـ تا به کی قدم بگذارم به خانهی تاریک!
بگو که حوصلهات تمام شده
ولی بگو،
بوی آدمهایی را که دوستشان داشتهای
مدتی زمان میخواهد.
زمانه راه خودش را میرود
ما روزی به هم بر میخوریم و
من و آرزو لباسهایمان را عوض میکنیم
چراكه بر اساس اين برخورد،
تکیدهتر شدهاند.
اسفند ۹۰