شعری از پدرام یگانه معافی
خورشیدم صخرههاست
بی طلوع دستی
بی صدای ببر آهستهای
زخم به دریچهی فصل بزن
و شمردهشمرده بگو غروب
بگو آب تا بمیریم.
خورشیدم دستهاست
آنوقت ایستادن
و چرخش گلوله
گفتی سکوتمان اشتباه است
میان جمعیت قمری در گلویت خواند
چه تصویر ایستادهای دارد باد میان جمعیت
خورشیدم سرهاست
سالهاست
مرگ است