نوروز و آیین ادامه متن
نام تو مرا سفید پوشیده بود در باز شد برف میآمد در سیبههای هوش زیر چراغ کهنهای که فکر زوال بود گویی آوازهای فراموش شدهیِ پریان زمزمه میشد گرد هوای هول سوار بر پچاپچ باد و یخ سایهای بر پ... ادامه متن
میدانی که زمانش فرا رسیده است آنگاه که زندگی هیچ شگفت... ادامه متن
سیفلیس این جوری که دیگه . همیشه در حرکته . اگه به حال خودش بذارینش فریاد آدمو به آسمون می رسونه و هزار جور درد بی درمون دیگه به جون آدم میندازه. برای همینه که آدم همیشه باید تو جاده مواظب با... ادامه متن
می دانی توی این سطرهایی که حالا تو جا خوش کرده ای، روزی فقط جای من بود؟ تو آمدی تو رفتی و من در فاصله ی آمدن و رفتن تو در میان این خطوط آویزان شدم مهم نیست در تاریخ من و تو حرفهای نگفت... ادامه متن
کودکی با تیپا برف ها را می پراند و نگاه من همه به سرخ ِ یک گل نوروز چون آتشی برامده از قلب خاک . تشویشی با من بود مبادا نه که گل را پرپر کند زیبا بودن را در بهاری هنوز نیامده له کند . دخترک... ادامه متن
مهر و خوبیه تو بی تو آتشکده ایی ، خاموشم مهر و خوبیه تو آتش فکند، جانم را بی تو پژمرده گلی ، در گلدان مهر و خوبیه تو رنگ دهد، جانم را ای همیشه با من، گر چه دوری از من من تو را دارم دوست، با... ادامه متن
وقتی در سال ۲۰۰۹ هرتا مولر برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد، ما اولین بار بود که اسمش را میشنیدیم. این جایزه طبیعتا برای هرتا مولر شهرتی جهانگیر رقم زد و بیشتر از سایر کتابهایش، رمان سرزمین... ادامه متن
▫️شعر اول: نقره و ماه ماه تشنه بود و در چاه دلو بینداز! حالا تو ای گوی روشن و سرد مرا که خوابگردم و در سرودن مکرر خود تعبیر کن که نقره آب شده بر من روان می شود ستاره خوان قطره های تو می شوم... ادامه متن
رهسپاری از دیارِ باستان دیدم، گفت: دو پای بیپیکر، سترگ و سنگی، در صحرا ایستاده است؛ چهرهای شکسته در کنارشان تا نیمه در شنزار است؛ از لبِ پُرچین و نیشخندِ فرمانروا، پیداست که پیکرتراش احساس... ادامه متن
دو نیمرخ مساوی بودیم در شباهت عجیب آینه به چند نیمرخ مشابه که تکثیر می شد هر تکه به تکه های بیشتری هر نیمرخ، از نیم رخ های دیگری جدا می شد. بخوان با نیمرخ اول: در خطوط شکسته باد صدا به ر... ادامه متن
سوگواری کنید، آلسیونهای¹ زیبا، ای پرندگان سپند و دلپسندِ تتیس²، آلسیونها به سوگ بنشینید؛ میرتو، دوشیزۀ تارانتو³، در فرجامِ روزگارش با کشتی به کرانههای کامارین⁴ میرفت، آنجا که هیمن⁵، به... ادامه متن
شن – مینا غلامی نژاد ادامه متن
می خواهم ساده بگویم ساده ی ساده خودم را حبس کرده ام کتاب می خوانم فیلم می بینم و گاهی لبخندهایت را روی پوست پنجره های تمیز اسفند نقاشی می کشم نمی توانم برگردم به خیابان به کافه ها به سه شنب... ادامه متن
وسط ترین جای شهر ایستاده در همهمه، سرمای سوزناک گوشهای پر از فریاد را سرخ کرده است. – بیا! سه تا بیست تومن! ردیف میزهای مستطیل شکل به موازات پیاده رو تا بی نهایت چیده شده و توالی صدا... ادامه متن
در آغوش روزی نو با خلخالی برپای جرنگ جرنگ می روم به سوی قطاری که از مغز شهر می گذرد و صدای سوتی که گذشته است و جای ریل هایی که بر روح ام خش انداخته اند اما دو بلیط سوخته نمایش را که از او ب... ادامه متن
واهمه از شكستن غرور واژههای تو عطر باغچه هم شكست و قنارهای سركش آواز حجم تنگ قفس را دو برابر دیدند آینهها كه در برابر تاریكی ایستادند خورشید ترك روشن هجرتش را بر اسب بسته بود با كولهباری... ادامه متن
در بیکرانگیِ اُخرایی آواز نیلبکها را گلهای همیشه بهار از یاد نمیبرند شاید دمیدن نفسی در استوانههای غمگین رسیدن بهاری را ناباورانه مکرر میکند برای جاریِ جریانی کز آغوشی به آغوش دیگر پر... ادامه متن