در کلاسهای داستان نویسی خود یا دوستانم، جلسات داستان خانی، نقد و بررسی داستانهایم که حاضر می شدم؛ به ویژه هنرجویان، دانشجویان، وعلاقمندان سوال هایی درباره فرم،ساخت،زمان،مکان،فضا و محتوای داستانهایم بخصوص داستان های اندوه،یک روز بهاری و رمان خیابان بهار آبی بود ، از من میپرسیدند و مسایلی را در باره آن ها طرح می کردند.
این نوشته در واقع تدوین شده ی بخشی از پاسخ هایی است که در این سال ها به آن ها دادم:
داستانهای کوتاه اندوه (۱۳۶۶) آواز باران(۱۳۶۷) دو داستانی هستند که بعدها برآیند محتوا و ساخت آن ها زیربنای بهوجود آمدن رمان خیابان بهار آبی بود(۱۳۸۴)شد. زمانِ رویداد در این داستانها، بر می گردد به یک گذرگاه یا مفصل مهم تاریخی ؛ گذرگاهی که در مسیر آن تغییری ریشه ای، اجتماعی، زیستی و اقلیمی زندگی مردمانِ کویر خراسان را دگرگون کرد
بررسی این دوران تاریخی مهم و ریشههای آن را در داستانِ اندوه که سرآغاز داستاننویسی جدی من است، میشود جستجو کرد.
۱- جغرافیای سوم
بستر داستان کوتاه اندوه، آواز باران، و…خاک و… و حتی به نوعی داستان کوتاه یک روز بهاری و رمان خیابان بهار آبی بود، روستا و شهر است. یا شهر و روستا؛ یک جغرافیای ترکیبی. یا جغرافیای سوم. چرا آن را جغرافیای سوم نامگذاری می کنیم؟به این جهت که مکان داستان مدرن را که شهر است اگر جغرافیای اول و روستا را جغرافیای دوم بنامیم، در کنار هم بودن این دو در یک داستان جغرافیای متفاوتی را شکل خاهد داد که میتوان آن را جغرافیای سوم نام گذاری کرد.
بین دو اقلیم شهر و روستا تفاوتهای شگرفی وجود دارد که برمی گردد به ویژگیهای اقتصادی، زیستی و فرهنگی هرکدام .در واقع شیوه تولید و کار، فرهنگ و بطور کل زیست اجتماعی مردمان این دو اقلیم با یک دیگر کاملن متفاوت است.
هنگامی که شهر و روستا در یک داستان در کنار هم قرار بگیرند، شاهد بستر ترکیبی تازهای خاهیم بود که در داستان نویسی ما به این صورت سابقه نداشته است. در کنار هم بودن دو محیطِ متفاوت هنگامی بهتر دیده خاهد شد که از هر نظر؛ موقعیتها، شرایط، تفاوتها و وجوه مختلفشان را بتوانیم با هم مقایسه کنیم؛ آن گاه رفتار و حرکت این شخصیت را که در این دو بستر رفت و آمد و زیست می کند، می توانیم بررسی کنیم.
در دوران جدید بستر داستانی بیشتر داستانهای ما اکثرن شهر و محیط شهری بوده است؛ از محمدعلی جمال زاده گرفته تا هدایت، چوبک، آل احمد و گلستان، بهرام صادقی، احمد محمود، گلشیری و نجدی.
و داستاننویسان اندکی از بستر داستانی روستا برای شکل دادن به داستان های شان استفاده کرده اندکه شاخص ترین آن ها،محمود دولت آبادی است.
داستان کوتاه اندوه اولین داستانی است که از این دو شیوه عبور و بستر آن شهر و روستا در کنار هم است. همچنین داستانهای دیگری مثل؛ آواز باران، خاک، یک روز بهاری و خیابان بهار آبی بود چنین جغرافیایی دارند.در این داستانها بنا به شرایط تاریخی نویسنده و شخصیتها، با نسلی روبرو می شویم که از روستا کنده شده اند و به شهر روی آورندهاند؛ بخشی از زندگی شخصیت ها در روستا گذشته است و تکههایی در شهر.آن ها گاه به روستا باز میگردند و گاه بازنگشته در شهر میمانند. موقعیت چنین شخصیت هایی همان بستر ترکیبی یا جغرافیای سوم است.
بنا به ویژگی ها و موقعیت های این دو محیط ، زبان، رفتار، آداب و رسوم و خرده فرهنگهای شخصیتهای این داستانها متفاوت و گاه متضاد خاهد بود. چرا که شیوه تولید، کار و در نتیجه زیست آنها بستگی به جغرافیا و بستر جامعهای دارد که رفتار و کردار متفاوت آنها را ایجاد و ایجاب میکند . همچنان که این تفاوتها را در زبان. مکان زندگی ، و رفتارِ بهمن محمودی در شرایط مختلف سنی و موقعیتها می شود دید و با هم قیاس کرد.
۲- ماشین یکی از ابزار مدرنیسم یا مدرنیزاسیون و تاثیر آن بر شخصیت
جدا از اثر گذاریهای علوم انسانی و شاخه هایی از علوم تجربی، مدرنیسم از طریق مناسبات اجتماعی، به شکلهای گوناگون تغییر در فردیت اشخاص بهوجود می آورد. و ناگزیری تغییر شکل زندگی و گذر فرد از زندگی در جامعهای کشاورزی و سنتی، به جامعه ای مدرن، و شهری، را از طریق ابزار ها و ماشین، موجب میشود. و حتی شیوه تولید را در خود روستا دگرگون میسازذ.
یکی از مهم ترین دستاوردهای مدرنیسم ماشین است که به دوگونهی غیرمستقیم و مستقیم فرد روستایی- شهری را از خود متاثر و نوع زندگی او را هدف تغییرات حاصل از حضور خود قرا می دهد.
به شکل غیر مستقیم، تغییر در روش کار و شیوه تولید است که دستگاه هایی مثل تراکتور و ماشینهای کشاورزی آن را موجب می شوند.
دیگر ایجاد تغییر به شیوه مستقیم است که می شود از اتوموبیل، اتوبوس، قطار و هواپیما نام برد، وسایلی که به شکل مستقیم از طریق ایجاد امکان جابجایی آسان و سریع فرد از محیطی به محیط دیگر در تغییر نوع زندگی او نقش بازی می کنند. یکی از عوامل این دگرکونی در اثر همین سرعت و شتابی است که به زندگی فردی داده می شود. تا در زبان، رفتار، زیست و شیوه زندگی او خود را نشان بدهد.
وسیله ای که باعث دگرگونی شخصیت اصلی داستان اندوه، یا بهمن محمودی در خیابان بهار می شود، و او را از روستا به شهر می برد، اتوبوس است. این وسیله اولین نماد یا نشانهی مدرنیسم است که به شکلی اساسی زندگی او را عوض می کند و شیوه زندگی روستایی او را به طرف زندگی شهری مدرن یا شبه مدرن می برد. اتوبوس باعث میشود که سرعت به شخصیت داستان و در واقع به زندگی آن فردی که در درون خود و با خود می برد؛ یعنی شخصیت اصلی داستان اندوه و شخصیت بهمن محمودی اضافه شود. و او را در شهر تکه تکه کند.
هنگامی که سرعت به جریان زندگی فردی اضافه میشود، آن فرد در واقع با زمان و در مکان شقه شقه خواهد شد و هر قسمت از زندگی او در مکانی به جا خواهد ماند، یا گم خواهد شد. اینها همان تکههای گمشده ای است که درآن مقطع از او می بینیم. این سرعت چه از به حرکت درآوردن، و چه از جابجا کردن شخصیتِ ایستای داستان اندوه از دیسفان به مشهد باشد و چه از زندگی در مشهد که مرتب او را با خود به این طرف و آن طرف میبرد تا در مکانی دیگرجا بگذارد، می برد و باز جا می گذارد و جا می گذارد.
قطاری که شما را با خود میبرد، تنها در هر لحظه تصویری تکهای از تمامِ طبیعتِ اطراف را به شما نشان میدهد.و شما که نشسته و در همان حال با شتاب در حال رفتن و عبور کردن هستید، آن تکهها ی به جا مانده را در ذهن خود بعد از آن که بارها و بارها نگاه کردید، مثل تکههای پراکندهی یک پازل در کنار هم قرار می دهید .
همچنان که میحط تکه تکه می شود، انسان معاصر هم در پیش پای مدرنیسم قربانی و شقه شقه میشود. وهر تکهاش چون دانههای اسپند برآتش به نقطهای پرتاب و سپس خاکستر می گردد. و باز این ماشین است که از روی خاکستر او با شتاب عبور می کند تا داستاننویس به دنبال آن ها بگردد و تکه های گمشده یا بجا مانده در زمانها و مکانهای متفاوت را در ذهن خود مرتب تر و خشک کند و با هم بپزد و آن گاه آن ها را در واقعیتی دیگر به دنیا بیاورد.
و این اثرِ همان سرعتی است که مدرنیسم برای ما به سوغات آورده است. بر همین اساس میشود گفت که زندگی در روستا نسبت به شهر ایستا و در حال سکون است.آن سرعتی که انسان را در شهر به استعاره تبدیل میکند.
برای روشن شدن مساله ناچار به آوردن مثال می شوم:
در دیسفان سکون انسان بیشتر است تا گناباد. و جریان زندگی در مشهد شتاب بیشتری از جریان زندگی در گناباد دارد. و همین طور در تهران سرعت در همه چیز؛ از زبان و ادا کردن واژگان و جملات گرفته، تا رفتار و کردار آدمها نسبت به دیگر شهرها و شهرستانها بیشتر است . شهری با ۷/۸ ملیون جمعیت و آن همه ماشین تاثیر خود را به شکل شتابِ در امور به صورت مستقیم و غیر مستقیم بر انسان میگذارد.
در نمونه ای دیگر از این اثر گذاریها: مزار پدرِ پدر بزگ من هنوز در قبرستان دیسفان وجود دارد. در صورتی که چندین گورستان در مشهد که عمری بیشتر از سی ساله داشتند، تبدیل به پارک شدند. و آن آدمها به گیاه و گل و درخت تبدیل گردیدند؛ مردگانی که در گیاه و گل ودرخت دوباره به دنیا آمدند. در شهر( مشهد) انسان به درخت تبدیل می شود.(درخت جانشین و استعاره انسان در شهر است) اما پدرِ پدر بزگ من در گورستان دیسفان، همان پدرِ پدر بزگ من است: آن خویشِ من که پنجاه سال پیش در مشهد مرد و در گورستانِ باغ رضوان و گلشور به خاک سپرده شد، نمی دانم باید به نشانی کدام گل و گلدان یا درخت مشهد – شهری به این بزرگی- به دیدن او بروم؟
۳- گذرگاه تاریخی دوران گذار از شیوهی زندگی کشاورزی- سنتی و روستایی به شیوهی زندگی مدرن شهری و صنعتی و تبدیل انسان به استعاره
وضعیتی که در آن زندگی میکنیم یک گذرکاه و مفصل مهم تاریخی است. که ما را از دوران کشاورزی- سنتی روستایی به دوران مدرن صنعتی شهری وارد میکند.
شخصیتهای داستان اندوه، آواز باران، و خاک…،یک روز بهاری، و خیابان بهار آبی بود، که نمادی از انسانهای این دوران هستند، دراین گذرگاه مهم تاریخی قرار دارند.
شخصیت هایی که از جامعه ی ایستای روستایی- سنتی به جامعه ی شهری در حال حرکت و پر سرعتی که حاصل مدرنیسم است، وارد می شوند. فضایی شهری که آن ها را به طرف تکه تکه شدن و تبدیل شدن به استعاره میبرد.
شیوهی زیست کشاورزی- سنتی بازمانده از دورانی که طی تجربه های کار و تولید،مرسوم این اقلیم ،سرزمینی با فرهنگ ها، باورها، اسطوره و تاریخ و با قدمت زندگی مردمان این بوم است.
دوران مدرن اما که پایه گذار آن در اصل ما نبودهایم، و حاصل تجربه و تفکر٬ و زندگی و زیست مردمان در سرزمینهای دیگر است و از آن جا آمده. یا به بیانی دیگر میشود گفت که به ما هجوم آورده است
دوران مدرن، از یک طرف دوران کشاورزی را که ما به آن عادت کرده بودیم و قرن ها در سکون و یک نواختی محض بوده است. و شاید بشود گفت که در خابِ آن زندگی به سر میبردیم؛ با سرعت و شدت مورد هجوم قرار داد.
و از طرفی این دوران برای ما ناشناخته بود،و اولین بار با آن روبرو میشویم. دورانی پر شتاب که هم جاذبههایی را با خود می آورد و هم مصیبت ها را. یکی از ویژگی های مهم آن شتاب است در برابر به سکون جامعه کشاورزی، این دوران به هر چیز و هر کس و هر روند و جریانی سرعت و شتاب میدهد. و روز به روز هم بر این شتاب می افزاید.
وقتی درداستان اندوه، آواز باران، و…خاک، یک روز بهاری، و خیابان بهارآبی بود، دومکان( روستایی- سنتی) و (شهری- مدرن صنعتی) در کنار هم قرار میگیرند، تفاوت ها و تضادهایشان را بهتر میتوانیم تماشا و درک کنیم. در این داستان ها شخصیتهایی را می بینیم که از یک دوران وارد دوران دیگری می شوند. و بین این دو سرزمین در رفت و آمدند.
چیزی که به شخصیت انسان مدرن در شهر اضافه میشود، سرعت است. و سرعت در تمام بُعدهای زندگی و شخصیت از فیزیک گرفته تا پوشش و زبان و فرهنگ و رفتار و کردار او را به مثابهی یک سیبل هدف قرار می دهد.
اثر گذاری سرعت بر شخصیت گرفتار شده در درگاه گذار، در داستان اندوه نه تنها شخصیت را تکه تکه که ذهن او را هم چند پاره میکند تا در این تکهها روایت، از سازههای اصلی داستان باشد. پاره هایی که مدام در حال تکرار و رفت و برگشت هستند. درچنین روایتی که رخداد داستان مهم است، نیاز به رفت و برگشت و زبان چکشی و ضربه ای وجود دارد که داستان اندوه نیز از همین مولفههای زبانی برخوردار است. زبانی که روایت داستان را به جلو میبرد و میسازد.
سرعت نه تنها بر شخصیت که بر مکان هم اثر میگذارد؛ هنگامی که به دیسفان بر میگردیم میبینیم که کوچهها، آدمها و رفتار آنها، درختها ، زمینها، همچنان که پیش از این بودهاند، ساکناند و این به سبب شرایط و وضعیتی است که آن محیط دارد، که تمام این ها در آن محیط کمتر تن به دگرگونی داده اند. در صورتی که در مشهد این طور نیست. به مکان روزهای کودکی ام که برمی گردیم، می بینیم که همه چیز برای مان غریبه است .ساختمان ها و کوچه و آدم ها در این غریب گردانی تنفس می کنند.
چشمِ اندوه در این گذر گاه مدام دور خود می چرخد و به همه جا سرک می کشد و هیچ وقت نمی نشیند و یا پلک بر هم نمی گذارد چرا که می خاهد به ما نشان دهد هرکدام از این تکه ها و تکرارها، ضمن آن که هرکدام هویت مستقلی دارند، همگی با هم ساختار اندوه را می سازند؛ رخداد تکرار می شود. تصویر تکرار می شود. و شخصیت تکرار شده و تکثیر می گردد، زیرا که یکی از ویژگیهای هنر ایرانی در ساختِ تکرارها در هزار و یک شب، گل های قالی، و طاقی ها یا پل های کوچک سی و سه پل که پل بزرگ را ساختهاند، تکرار می شود.
اندوه این فرصت را داشته است که بر داستان های کوتاه بعد از خود در فرم؛ با تکه تکه شدن وتكثير شخصيت ، اثر گذاری کند از اين بابت مي توان جاي پاي آن را در داستان هاي بسياري چه در شخصيت سازي ، حادثه يا ساخت داستان ، که بعد از اندوه نوشته شده اند، را نشان داد. پس از اندوه بود كه ديگران برداشتند و تكه هاي يك داستان را بقول خودشان مجموع كردند. يا واقعه را سه بار تكرار كردند و به پازلي بودن شکل داستان رسيدند.
و داستانِ آواز باران با زبان و بستري شاعرانه و نوآوري در تغييرخط روايت راه تازه اي را در داستان كوتاه باز كرد. خيابان بهار آبي بود ، يا نقطه تلاقي تجربه ها و داستان كوتاه های من ، كه در آن زندگي به ادبيات ماندگار تبديل مي شود ، با نوآوري در ساخت ، يك اثر آموزشي غير مستقيم داستان نويسي است.این، نمونه هایی از داستان های این گذرگاه در دوران گذار از سنتی-کشاورزی به شهری دوران مدرن است.
نمونه ی دیگر داستان که از نظر جغرافی در یک گذرگاه تاریخی قرار دارد، درخت اسوریک است. در درخت آسوریک، بُز نماینده جامعه گله داری( مادها) در دامنه های زاگرس است و درخت خرما نماینده جامعه کشاورزی که در دشت خوزستان و بین رودان زندگی می کردند.
حاصل یکی از ابزار مدرنیسم سرعت به
۱- جغرافیای سوم ۲- مدرنیسم ۳- اتوموبیل ۴- انسان
One Comment
بهناز
ممنون از شما . اما کاش دیگران اثر را بررسی می کردند . چون خود نویسنده زیر وبم های کار خودش را می داند مهم این است که خواننده بفهمد .