گاوالدا به عنوان یک نویسنده ی زن صاحب تجربه ی نوشتن از از موقعیت ها و تجربه های زنانه ی خویش است . زبان او از انعطاف بسیاری برخوردار است و با ذات زبان زنانه که با منطق تداعی هماهنگی دارد ، همراهی می کند .
اما در بحث شخصیت پردازی دو شخصیت اصلی داستان که در واقع تنها بازی کنندگان در صفحه ی شطرنج منطبق بر تداعی هستند ، هر دوشخصیت هایی اندروجنی(۱) ” Androgyny ” نیستند . زن از این که مرد زندگی اش او را به زنی دیگر ترجیح داده بسیار موقعیت باخته و بی فردا به نظر می رسد و از پس زندگی کردن در نیمه ی دیگرش برنمی آید و مرد داستان یعنی پدر همسر نیزچنین است و روایتش از گذشته اش به نوعی انکار خویش است چرا که او نیز نتوانسته است نیمه ی دیگرش را به کار اندازد و از آن در حل موقعیت های گره خورده اش ، استفاده کند . مرد داستان کسی است که به پرده برداری از تندیسی تن می دهد که سال ها همه گمان می کردند در زیر آن پیکره ای با شکوه نهفته است ، حال آن که روایت مرد فروپاشی مطلق از یک تمامیت است . تمامیتی که هرگز از ابتدا تمامیت نبود چرا که مرد هرگز به خود فرصت زیستن در نیمه ی زنانه اش را نداده بود .
نویسنده با مهارت این فروپاشی را در مرد و زن قصه به نمایش می گذارد بدون آن که اسیر جملات شعاری شود و یا ذره ای به عنوان نویسنده تن به قضاوت بسپارد . روایت روان و بدون جهت گیری اش به خواننده فرصت تفکر و مصرف مولد متن را عطا می کند و این چیزی است که ما در میان نویسندگان هم وطنمان کم نمی بینیم یعنی حکم صادر کردن و با عجله در متن به قضاوت نشستن که این بر انفعال خواننده می افزاید و از رونق آثار وطنی در چشم آنان که به دنبال مصرف مولد متن هستند ، می کاهد .
نویسنده با انتخاب دو شخصیت موازی در داستان ، شکاف جنسیتی را در هم زمان در مرد و زن داستان دنبال می کند و با انتخاب دو سن متفاوت نوع این شکاف جنسیتی را در یک زمان طولانی در برابر چشم خواننده به نمایش می گذارد .
اما زاویه ی دید نیز هوشمندانه انتخاب شده است . انتخاب اول شخص در حالی حجم بسیار زیادی از داستان به دیالوگ اختصاص داده شده است و تلفیق نرم و لغزان این دو در خدمت هضم داستان است و خواننده می تواند به راحتی تصویر زن در تعامل با موقعیت اجتماعی اش را در داستان ببیند.
نویسنده ی زن در این اثر تجربه های زنانه و مردانه را در قالب دو شخصیت انتخابی اش توامان به نمایش گذاشته است و این باعث شده است که به تصویر کلی از اتحاد دو نیمه ی زن و مرد با هم و رسیدن به کمال یک ذهن بارور برسد چیزی که در هر شخصیت به تنهایی اتفاق نیفتاده است .
زبان در این داستان بی مرز و با تکثر است و خواننده پس از خواندن داستان یک سفر در خلال یک دیالوگ را تجربه می کند و این به قدری نرم و روان اتفاق می افتد که کمتر احساس خواندن می کنیم و بیشتر احساس دیدن و این البته به استفاده از تکنیک نشان دادن به جای گفتن نیز برمیگردد که نویسنده از آن به خوبی بهره برده است .
تجربه ی خواندن آثار ترجمه شده از این نویسنده ی فرانسوی را به همه پیشنهاد می کنم و به خصوص خواندن مجموعه داستان های کوتاه او را که براستی تجربه ای موفق از کلام مکتوب به همان سادگی و به همان دلنشینی است.