میدانی که زمانش فرا رسیده است
آنگاه که زندگی
هیچ شگفت تازه ای به ارمغان نمی آورد
روزها در یکدیگر تحلیل گشته
و دیگر
نه در تماشای رقص دانه های اولین برف زمستانی
و نه درشکوفائی
نخستین گلهای نرگس در بهار
هیجانی دست نمی دهد
میداانی که زمانش فرا رسیده است
وقتی که نه تنها دیگر کمتر و کمتر
بلکه تنها معدودی نام در تقویم دیواری بجا مانده
خاطرات نو ساخته نمی شوند
وخاطرات قدیمی دیگر ورق نمی خورند
نه آهنگ
Dancing queen
از گروه
Abba
و نه
حرکت سوم سمفونی شما ره پنج بتهوون
احساسی را بر می انگیزد
میداانی که زمانش فرا رسیده است
وقتی زمان
تمام ارزش خود را از دست میدهد
و تصویر در آینه
تصویر بیگانه ای است
که هم تحمل میکند
و هم تحمل میشود
بیگانه ای که نامش بزودی
در تقویم های دیواری
خط میخورد
میداانی که زمانش فرا رسیده است
وقتی که
نه کاری مانده
و نه حرفی
میداانی که زمانش فرا رسیده است
آن زمان که به خود میگوئی
اکنون آماده ام
Amir Marashi
YOU KNOW IT IS TIME
You know it is time
when life offers no surprises
Days are assimilated into one another
And there is no excitement
At the first snow fall
Or daffodils
You know it is time
When there are no longer fewer and fewer
But only a few names on the calendar
Memories are no longer made
And the old ones are no longer visited
Neither Abba’s Dancing Queen
Nor the third movement of Beethoven’s Fifth
Evoke any feeling.
You know it is time
When time itself becomes irrelevant
The image in the mirror
Belongs to a stranger
Who both tolerates and tolerated
Whose name soon
Will be crossed in someone else’s calendar
You know it is time
When
Nothing left to do
Nothing left to say
You know it is time
When you tell yourself:
I am ready.
۹/۱/۲۳