تن مرا…
به بندر آهنبران می برند…
این سرنوشت هر کشتی کهنه ای ست….
ملاحان گریستند…
ملاحان با چشم های گریان….
جغرافیای دنیا را بهم ریختند….
تا پایان این جهان
راهی نمانده است
این را بارانی که راهش را گم کرده بود
و بیهوده بر دریا می بارید
به من گفت
ماهیگیران برایم دست تکان دادند
عروس ماهی ها گریختند
و پرنده ها
برای آخرین بار بر دکل های بلندم نشستند
تن مرا
به بندر آهنبران می برند
از دودکش هایم
هذیانی سیاه برخاسته است
در موتورخانه ام
اسب های پیر
در آغوش هم خوابیده اند …
تکه تکه خواهم شد
و هر تکه سرنوشت دیگری خواهد داشت
قلابی که گلوی ماهی کوچکی را سوراخ می کند
مرا به یاد خواهد آورد ؟
یا چاقویی که بر گلویی می خزد
گلوله ای که به قلبی شلیک می شود
اتوموبیلی که از جاده منحرف می شود …
و چه هولناک خواهد بود
اگر در پس این جهان
جهان دیگری باشد
▪
دالیان تیرماه نود و شش