درد آن بخش از زندگی من است که درباره اش کم تجربه ام. درد آپاندیس، درد زایمان، درد کمر، درد قلب، درد روح، درد بی درمان و این آخری درد دندان.
شاهدانه می خوردم. شاه همه دانه ها، شه دردها، که اینگونه دندان عصب کشته ی مرا از درد به تپش انداخته بود و زق زق می کرد.مگر می شود یک دندان عصب کشی شده اینطور درد کند ؟
برادرم اسفندیار هم، همیشه از درد بی قرار است . او یک پایش را از دست داده ، تا بالای زانو . چند روز قبل می گفت در آن پای قطع شده ام احساس درد میکنم . در پای نداشته اش احساس بی قراری می کرد ، نیمه شب هراسان از خواب می پرید . موهای سیاهش خیس عرق می شد . و ذرات ریز عرق تمام صورتش را خیس می کرد .
رفتیم پیش دکتر هوشیاری که یکی از بهترین متخصص های تهران پارس بود ؛ خیلی پیر شده بود . خودش می گفت پیر روزگارم ! دکتر می گفت مغز به پایش فرمان می دهد ولی چون پایش نیست که فرمان ببرد، درد در رگانش می پیچد . وقتی دگتر گونه ی چپش را قلقلک می داد، پای نداشته اش درد می گرفت.سر آخر دکتر یک آینه به موازت پای دیگرش گذاشت و گفت: حالا پایت را تکان بده و به آینه نگاه کن.برادرم به آینه نگاه میکرد.مغزش فریب خورده بود و دیگر دردی نداشت .
شاید دندان من هم به چنین مرضی مبتلا شده بود که در هیچ عکس رادیولوژی دیده نمی شد . دست آخر رفتم پیش دکتر اعلم .پیر مرد سفید موی که با ماسک روی صورت ، فقط دو چشم ریز قهوه ای از صورتش پیدا بود. به عکس دندانم نگاه کرد و گفت : نخ دندان بکش و بهداشت دندان را رعایت کن، غذای نرم بخور.
نگاه به چشم هایم انداخت و ادامه داد :اگر خوب نشد، بیا تا دندان عقلت را بکشم.
2 Comments
نیلوفر
درود
Shiva
چقدر با داستان می شه حس گرفت. حیف که همه چیز نمی شه مثل دندان عقل نمی شه در آورد انداخت دور