پرسیدم : چند کیلو وزن را طاقت می آورد ؟
گفت : هفت هشت کیلو .
هر دو مان به تصویر خیره شده بودیم .
گفت : آن یکی دسته اش کو ؟
گفتم : شاید پاره شده.
دست های کوچک که از چمدان بیرون زده بود … بلوز آبی اش و … دستی که چمدان را می برد.
پرسیدم : به کجا می روند؟
جوابی نداد .