نگاهی به رمان الفبای لازاروس . نویسنده هادی تقی زاده
ناهید شمس
اگر در ادبیات کهن ، قهرمان ها و اسطوره ها به سراغ دیوها و شیاطین می رفتند،در دنیای فانتزی و مدرن، موجودات فانتزی هستند که این وظیفه را به عهده دارند تا بازنمایی واقعیتهای تلخ اجتماعی از درون آنچه غیر واقعی ست اتفاق بیفتد.
الفبای لازاروس را هم میتوان در دسته ی رمانهای فانتزی قرارداد ، اگرچه مباحث علمی تخیلی هم درآن کمنیست.
تارف موجودی فرا واقعی به سروقت راوی می آید ، او تصمیم دارد به همراه عده ای از موجوداتی که خاص هستند و در وجودشان رگه هایی از فانتزی و فراواقعی بودن وجود دارد را با خودش همراه کند تا به یک سفر بروند. سفری از این سوی دیوار جنوبی شمالی به آن سوی دیوار.
سفری که به نوعی سفر برای کشف و احیای انسان است. گویا آنها تصمیم دارند در این سفر به کشف الفبای لازاروس بپردازند تا شاید بتوانند انسانیت مرده را احیا کنند. احیا کردنی که به معجزه می ماند، چراکه این انسانیت به طرق مختلف ذبح و مثله شده و آنهم نه یکبار که بارها و بارها و نویسنده در خرده روایتهایی که در سراسر رمان جاری ست به این ذبح شدن اشاره می کند. ذبح شدنی که دیگر دوست و دشمن نمی شناسد و حتا به ذبح کردن هم خون و فرزند هم رسیده است. (اشاره به سر بریدن رومینا به دست پدرش )
اما گویا این گروه که تارف به راه انداخته و افرادی چون نویسنده، لی لی ،جاناتان،ساویس و…قرار است اورا همراهی کنند، باور دارند که هنوز معجزه امکان دارد و شاید بتوانند چون مسیح که لازاروس را اگرچه با تاخیر احیا کرد، به احیای انسان و انسانیت موفق شوند.
آنها چون مرغان عطار راهی سفر می شوند و اگرچه جاناتان در این مسیر به نوعی کشته می شود و شاعر شهید علی، در راه متوقف می شود و لی لی ازدواج می کند ، اما می توان گفت چون داستان سیمرغ، همگی در واقع به مقصد رسیده اند.
نویسنده در این اثر موجودات جذاب فانتزی چون تارف ، ساویس ،جاناتان و…خلق کرده است که هر کدام به نوعی با خرده روایتهایی خواندنی ، بار روایت داستان را به دوش می کشند. خرده روایتهایی اغلب طنز و آیرونیک که سبب می شود خشونت وقایع تلطیف شود و سبب دلزدگی و گریز مخاطب نشود. به یاد بیاوریم تبدیل شدن افراد داعشی که بی رحمانه افراد را سر می برند و در رمان یکی از آنها به خرس عروسکی طبال تبدیل می شود که یکسر طبل می زند و التماس می کند به زن و بچه ش رحم کنند!
از نظر یونگ فانتزی نتیجه ی فوران ناخودآگاه است که منجربه آزادسازی کهن الگوها می شود، الگوهایی که مصداقش را در اینرمان می بینیم که موضوع شکل گیری خلاقیت و خیال بافی ست.
اما در کنار شخصیتهای فانتزی ، شخصیتهای واقعی هم در داستان هستند که بسیار جذابند و به نظرم ، نویسنده می توانست روی اینشخصیتها مانور بیشتری بدهد و جا برای پرداخت بیشتر داشتند. شخصیتهایی مثل روژین که یک هنرمند خاص است و لی لی، زنی که با دانه های نمک برای کک ها خانه می سازد.یعنی اگرچه شخصیتهای فانتزی خلاقانه ای در رمان وجود دارد ، اما شخصیتهای واقعی که حجم کمتری را هم به خود اختصاص داده اند بیشتر سبب همذات پنداری با مخاطب می شوند.
از طرفی تا پیش از رفتن به آن سوی دیوار،رمان با خوش ریتمی پیش می رود و مخاطب دغدغه عبور شخصیتها را از دیوار دارد ، اما به محض گذر از دیوار، ریتم داستان کندتر می شود و خرده روایتها هم بیشتر که این مسئله تا حدودی در مسیر خوش ریتمی اثر مانع تراشی می کند.
(نگاهی به الفبای لازاروس/هادی تقی زاده)
به قلم: احمد عدنانی پور
روایات آخر الزمانی، همواره نوعی شالوده شکنی در خود دارند و امتداد مرگ محسوب می شوند. موضوعی که قصد مطرح کردنش را دارم این است که ” الفبای لازاروس” نه در ابعاد داستان فانتری بلکه در ساختار قصه، قابل بررسی است و در چنین ساختاری میتوان جنبه های قابل بررسی اثر را به نقد کشید.
نقطه ی آغازین “الفبای لازاروس” مانند هر قصه ی دیگر ،با معرفی قهرمان،گذشته و موقعیتش آغاز می شود و قهرمان، نقش راوی را بر عهده دارد. از این جهت مانند هر قصه ای صحنه ی آغازین مهم است. راوی که از شکل پذیری یا توصیف شدن گریزان است. او سعی دارد تصویری چند وجهی از خود ارائه دهد تا میدان دیدی وسیع تر به تصورات مخاطب خویش ارائه کند. او، با اتخاذ روند بی شکل یا چند وجهی این امکان را می دهد که مخاطب بدون داشتن تصوری خاص سراغ قهرمان دیگر برود.
طبیعی است که خواننده این گونه ی ادبی (قصه) را سهل خوان و زود فهم بخواهد، خوانش متنی سرگرم کننده که جاذبه رخدادها در دل آن نهفته است.
زبان “الفبای لازاروس” ساده و لطیفه وار است تا کشش روایی در سطح وقایع ایجاد شود. ولی در روند انتخاب عناصر قهرمان و قهرمان سازی ابهاماتی وجود دارد. اینکه این افراد از کجا آمده اند و به کجا می روند، علت وجود و مشارکتشان با راوی قهرمان چندان مشخص نیست.
پس از صحنه یا گشایش آغازین، به معرفی قهرمانان می رسیم، معرفی افراد حاضر در جریان قصه شبیه تعریفی است که پراپ از خویش کاری ارائه می دهد: “خویش کاری یعنی عمل شخصیتی از اشخاص قصه که از نقطه نظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد، تعریف می شود. (پراپ ۱۳۶۸، ۵۳). به این ترتیب افراد حاضر در قصه یک به یک معرفی و ماجرای هر کدام روایت می شود، لی لی، ابن فرناس، جاناتان، نسیم ارسنجانی، جاوا، شهید علی شاعر و آنی. وجود قهرمانان متعدد در قصه های امروزی نوعی ابزار یا تکنیک مدرن قصه گویی است، چون به قصه گو امکان می دهد تا آنها را دسته بندی کند. قهرمان ماشین ها، قهرمان ادبیات، قهرمان حیوان، قهرمان جادوگر، قهرمان زن، قهرمان مرد و…
در ادامه ی این روند به چیزی می رسیم که در ساختار قصه به آن علت و موانع حرکت قهرمان گفته می شود که شامل قانون یا چیزی شبیه آن است که به نحوی آمرانه همه را از رسیدن یا نزدیکی به آن منع می کند. منع یا عامل حرکت قهرمانان در “الفبای لازاروس” دیواری است که آنها را به خود می خواند، زیرا که آزادی آن سوی دیوار قرار دارد. به این ترتیب قهرمانان “الفبای لازاروس” هم انگیزه حرکت پیدا می کنند و هم این امکان را دارند که در ساز و کار خویش، سفری آخر الزمانی ترتیب دهند. اگرچه، چندان مشخص نیست که قهرمانان با چه انگیزه و هدفی سفر را ادامه می دهند و پس از عبور از دیوار، چه وقت باید از حرکت بایستند.
در چنین ساختاری هر قهرمان بایستی هدف مشخصی را دنبال کند و متوجه کمبودی شود. به جستجو ادامه دهد و مددکار یا مخالفی بیابد و در هر مرحله هر کدام مورد انواع آزمون قرار گیرد و در نهایت ممکن است قهرمان به پاداش زحمات خود برسد یا اینکه بار دیگر متوجه کمبود و آرزوهای دیگر خود شود! هدف و انگیزه قهرمان همان است که با آن میتوان قصه را در ابعاد داستان فانتزی تعریف کرد.
در ادامه و در خوانش قصه و حکایات این مجموعه انتظار می رود به تحلیل مشخصی از وضعیت مشخص اجتماعی و فرهنگی بپردازد که البته به غیر از چند کنایه و شعارهای گل درشت و اشاره به مکان های واقعی چیز بیشتری مشاهده نمی شود. در این بین نویسنده سعی دارد قهرمانانش را به سبک قصه های هزار و یک شب روایت کند.
ساختار هزار و یک شبی یعنی انبانی از قصه، قصه های خرد، دانایی، فهم، آموزه و البته تخیل که باعث می شود به خواندن این گونه قصه ها تن دهیم، نوسان مدام در حال رفت و آمد از گذشته به حال و از حال به آینده و بر عکس، تخیل بی محابایی که می خواهد مخاطب خویش را از روزمرگی وحشت آور زندگی نجات دهد. در این میان، بایستی سنت ، فرهنگ و آیین ها نیز انتقال پیدا کند، خواه آیین های قدیمی و فراموش شده یا سنت و فرهنگی ابتکاری.
ماهیتی که در ساختار “الفبای لازاروس” بر خلاف هزار و یک شب، روندی بی هویت و نامعلوم دارد. گویا قهرمانان قصه چیزی بیش از چند تیپ کاغذی نیستند و هدفی جز سرگرم ساختن خواننده ندارند. افرادی که به واسطه ی بینامتنیت به اثر ورود کرده اند. بینامتنی ادبی را میتوان گونه ای از بازیافت همگون شمرد، یعنی روابط تازه ای از طریق گفتمان ها ایجاد می شود، گفتمان ها در کنار هم قرار می گیرند و به هم می پیوندند، اما در تثبیت قهرمانان بینامتنی در وجود خودشان ناقص عمل میکنند. قهرمانان “الفبای لازاروس” تیپ هایی هستند که به مرزهای اسطوره هم نرسیده و حتی از مرتبه اسطوره وار خود خارج شده اند. از سویی، تعداد قهرمانها بیشتر از گستره ی قصه هاست. به همین خاطر نویسنده در هر مقطع مجبور است از تعداد قهرمانان همراه کم کند. در نتیجه موردی در این ساختار مغفول می ماند، عدم انتقال رنج و درد راوی به قهرمانان و شخصیت ها روایتی است و به آنان زندگی بخشیده.
البته که در روند قصه، نباید انتظار شکل گیری شخصیتی تام و تمام وجود داشته باشد و اینکه خواننده می داند در حال خواندن اثری است که زاده ی تخیل نویسنده _ راوی است و هرگز انتظار ندارد آن چه می خواند مستند باشد، اما نکته قابل تامل این است که زمان و مکانی که زمینه ی قصه را می سازد، بر فرضی موهوم و از دست رفته مستقر نباشد، موردی که علاقه دارم به آن روح قصه یا جادوی قصه بگویم. قصه هایی که بتوان خط و ربطی مشخص در آن پیدا کرد. از این جهت نویسنده ( هادی تقی زاده) ما به ازاهای گل درشت و بعضا شعاری ارائه می دهد.
علاوه بر این، می توان به در هم تنیدگی قصه ها اشاره کرد ، موردی که باعث جذابیت خوانش می شود. قصه ها در ” الفبای لازاروس” در هم تنیده نیستند و این انفصال باعث می شود حس جهش مدام و حرکتی بی علت از نقطه ای به نقطه ی دیگر احساس شود، که اگر بخواهیم با چنین روایتی بنویسیم می توان هر سال چند ” الفبای لازاروس” نوشت! اگر بخواهیم قیاسی به ساختار قصه نگاه کنیم و ساختار قصه های ” الفبای لازاروس” را با اثری همچون “هزار و یک شب” مقایسه کنیم باید بگوییم به حدی ساختار قصه در ” الفبای لازاروس” به تکرار می رسد که حتی راوی_نویسنده دچار تردید می شود و در بخش های پایانی از افراد همراهش سوال می کند که ساختار قصه هایش تکراری شده یا نه؟!
سوالی که به همان میزان پاسخ های نامشخصی می گیرد! نویسنده خوب می داند که ساختار قصه و حکایت نباید آنقدر تکراری شود که مخاطب را به کرختی خوانش برساند. این ها بُعد قصه اند که مخاطب را درون حکایت و قصه نگه می دارد. منظور همان جادویی است که قصه های مادربزرگ را دوست داشتنی می کند و روحی است که هزار و یک شب را تا امروز زنده نگه داشته و باعث می شود که مخاطب، قهرمان قصه را به سرنوشت امروز خود گره بزند.
قصه ها زندگی اند ممکن است خوب باشند یا بد. از سویی قصه ها_زندگی کامل را نمی گویند، قصه ها زندگی را تکه تکه می کنند و در ظهور زندگی تکه تکه شده، طبقه بندی جدیدی می آفرینند، نوعی آفرینش عجیب و دلپذیر در مخاطب خویش ایجاد می کنند که انگیزه میدهد صحنه های جذاب پیش رویشان را یک به یک دنبال کنند. الفبای لازاروس قصه است یا داستان فانتزی ؟ قصه ای است جهت رسیدن آمال و آرزوها یا فانتزیی در مورد سفر قهرمانان و جهان لازاروسی پس از مرگ که راوی/ نویسنده قصد دارد جهان روایی خویش را بر اساس چنین ساختاری بیافریند. بر این اساس باید دید که ” الفبای لازاروس” چه میزان ماندگاری در ذهن مخاطب خواهد داشت!