“نقاشي ماريا” پازلي است كه تكميل كننده داستانهاي ماقبلش هست …تلنگري برانسان امروز كه در منجلاب بي هويتي دچارشده است .منجلابي كه ساخته پرداخته خوداوست. اين منجلاب نتيجه همان صندلي نشستن هاي مداوم است به نقل از جملات ابتدايي داستان (روي صندلي نشسته بودم كه متوجه شدم تبديل به مدفوع بزرگي شده ام .آنچه كه عجيب بود مدفوع هيچ بويي نمي داد.)
مقدمه :
مجموعه داستان نقاشي ماريا با پانزده داستان كوتاه به نام هاي (به زودي صندلي مي شويم ، سنگ قرمز،معركه درباشگاه ورزشي ،لنگه دمپايي ها و لنگه كفش ها ، چه فرقي مي كند قابلمه تو كدام قفسه باشد،قلب سفيد ، نه شناسنامه ام هست نه كارت ملي ، ديوارهايي بدون مرز ،اينجا هيچكس قهرمان نيست ، ماهي ها نمي سوزند ، امام زاده صالح ، آن طرف سيم خاردار ، پنكه ها راه مي روند ، روز مسابقه و نقاشي ماريا ) توسط انتشارات پر درسال ۱۳۹۷ منتشر گرديده است . نام كتاب از يكي از داستان هاي مجموعه به نام “نقاشي ماريا” برداشت شده كه از قضا آخرين داستان مجموعه است .اين داستان آگاهانه به عنوان آخرين داستان كتاب انتخاب شده پازلي است كه تكميل كننده داستانهاي ماقبلش هست .
كليت داستان :
داستان هاي مجموعه حاضر ، تم اجتماعي دارند .ودربستر و جريان زندگي روزمره آدمها روايت مي شوند اين بستر گاه محيط كاراست گاه خانه گاه محيط بيرون از خانه .افراد بيشتر داستان ها درحد تيپ مطرح هستند و شخصيت پقوي در داستان ها ديده نمي شود علت اين امررا اتفاقا در فضايي جستجو كرد كه داستان ها اتفاق مي افتند .اين فضا همان جامعه مدرنيزه شده است كه نويسنده قصد نماياندن آن را به مخاطب دارددراين يادداشت براي اجتناب از كلي گويي سه داستان مجموعه نقاشي ماريا را نقدو بررسي مي كنم .كه اميدوارم مشت نمونه خروار باشد .
• به زودي صندلي مي شويم
اولين داستان مجموعه است .تامل برانگيز .توصيف محيط اداري كه راوي و همكارانش درآن مشغول كارهستند پايان سال هست و بوي پاداش وعيدي درفضاي كاركنان مي پيچد .مانيتور و صندلي دو واژه كليدي داستان هستند .مانيتور همان پديده تكنولوژيكي كه با نشان دادن افراد درمحيط اداري آرامش آنهارا برهم ريخته و آشفتگي آفريده است .(خودشو تو مانيتور ديده ،مريض شده ، دونست كه عين بشكه شده،فكر مي كرد فقط سايز…)
صندلي كليد واژه دوم داستان است (عين صندلي شديم ازبس نشستيم پشت ميز ) عبارت عين صندلي شدن دربطن خود اعتراضي به الينه شدن در محيط كار دارد كه سيستم ها ي اداري انسان را از هويت خودمختاري خارج به موجودي بي اختيار همچون صندلي كه محكوم به ايستادن به پشت ميز است تبديل كرده است.
(همه مان شبيه فيلم هاي صامت قرن نوزدهم شده ايم مثل چارلي چاپلين كه دهانش را باز مي كرد برايخنده و تصوير صامت و گنگ مي گذشت)
(انگشت هايم شكل انگشت هاي مرغ شده بودند طوري خم شده بودند كه انگار هيچ بار صاف نمي شدندص۱۰)
توصيف فضاي اداري كه راوي درآن مشغول به كار است همه چيز را عيان مي كند .گذر زمان براي راوي آزاردهنده است و اينكه شبيه صندلي شده است .گريز از بستر محيط اداري موقتي است و سايه اش تا پايان بازنشستگي با افراد است . اين حس بد تا پايان داستان با راوي است .كه غمناك است.
• پنكه ها راه مي روند
داستان پنكه ها راه مي روند ، داستان آلودگي هواي شهري چون تهران است .آلودگي به عنوان عارضه تكنولوژيكي چنان رخ عيان كرده كه نفس كشيدن رآدمهاي شهر را مشكل كرده است .بشر در طول تاريخ كه بي تكنولوژي زيسته همواره از آب و هواي سالم برخوردار بوده است .اما آلودگي شهر كه بيشتر مسبب آن انواع تكنولوژي ازقبيل خودرو سيستمهاي گرمايش و سرمايش و… هست .موضوع داستان شده است .داستان براساس ايده رفع آلودگي بناشده است . نصب پنكه هاي غول پيكر كه طولشان دوبرابر ساختمانهاي دوطبقه و عرضشان به اندازه يك كاميون هست چيزي است كه بايستي رفع آلودگي كند .
پنكه در داستان خانم داور همان حضور همه جانبه تكنولوژي است كه خودرا با تمام مزايا و معايبش بر مردمان شهر تحميل مي كند .داستان درحقيقت تاييد كننده اين قانون فلسفه تكنولوژي است كه تكنولوژي خودرافع مشكلات خويش است. اما اين رافع بودن چطور خودرا مطرح مي كند مساله مهم همين است .مشكلي پديدارمي شود بعد رفع مشكل مي شود واين پيوستار آلودگي و رفع آلودگي همراه انسان تكنولوژي زده امروز است كه چاري جز كنارآمدن با آن را ندارد.
• نقاشي ماريا
اين داستان فوق العاده است .تلنگري است برانسان امروز كه در منجلاب بي هويتي دچارشده است .منجلابي كه ساخته پرداخته خوداوست. اين منجلاب نتيجه همان صندلي نشستن هاي مداوم است به نقل از جملات ابتدايي داستان (روي صندلي نشسته بودم كه متوجه شدم تبديل به مدفوع بزرگي شده ام .آنچه كه عجيب بود مدفوع هيچ بويي نمي داد.)
اين داستان وسعت فاجعه را بسيار ماهرانه به تصوير مي كشد كه تاسف برانگيز است .به نقل از داستان
– دو چشم سياهم تو مدفوع برق خاصي مي زد
– متوجه شدم هيچ انگشتي ندارم كه شماره بگيرم
– هرحركتي مي كردم مدفوع بيشتر به در و ديوار پخش مي شد
– ممان فرشيدهم تبدي به مدفوع شده
اين مصداق ها عمق فاجعه له شدگي انسان امروز را روايت مي كند كه تبديل به بي ارزش ترين چيز – مدفوع شده است – انساني كه تفاله شده است . انساني كه بل هم اضل شده است .
درداستان نجات دهنده ماريا هست .ماريا انساني است كه هنرمنداست .انساني است كه توانسته از دل روزمرگي اداري زندگي توام با دلگرمي و سرزندگي بيافريند و از مدفوع شدن خويش ممانعت كند .اما ماريا تنهاست .حرفش خريدار ندارد .حرف و كلامش فهميده نمي شود .مدفوع شدن آدمهاي دوربرش اورا مي آزارد به نقل از داستان(من تنها تصويري كه از شما دارم يك خط افقي است)
نتيجه گيري
داستان هاي مجموعه نقاشي ماريا بيشتر تشريح وضعيت زندگي انسان هاي امروز هست .وضعيتي كه هم حوالت تاريخي چون تقدير تكنولوژيكي دارند هم مسخ شدگي توسط انسان ها . داستان ها دربستر واقعيت زندگي عصر ماشينيسم روايت مي شوند انساني كه بيشتر مجهز به تكنولوژي است . اين مجهزشدگي وادادگي به بار آورده است .وادادگي هم به مدرنيسم هم به تكنولوژي .
One Comment
.
با تشکر از شما