میزِ دفترِ کارِ او کنار پنجره است. صبحها انعکاس نور روی صفحه ی مانیتور اذیتش میکند. به همین دلیل او گاهگاهی با لیوان چایی کنار پنجره می ایستد و هم به باغچه ی خانه ی روبرو نگاهی می اندازد و هم کمی استراحت میکند.
باغچه ی همسایه منظم و پر گل و گیاه است. پیچهای رونده از نرده ها و کناره های باغچه روی زمین میریزند و دورتادور بنفشه ها پخش میشوند و آنها را دربرمیگیرند. کنار بنفشه های صورتی و زرد و در خط برخورد موجِ پیچها دو گل آفتابگردان قد برافراشته اند. یکیشان گل داده و از صبح در جهت آفتاب میچرخد. برگ هایش باز و کشیده است. گل دیگر کوچکتر و بدون گل، ولی همان قدر مصمم است.
بعدازظهر کارهایش را زودتر جمع وجور میکند. میز نیمه منظم و گلهای باغچه و آفتابگردانها را ترک میکند و به انتشاراتی میرود. ناشر پشت میزش نشسته و شرایط قرارداد را جوری برایش توضیح میدهد که منطقی به نظر برسد.
نسخه های پیش آماده شده و پرینتِ داستانها و نوشته های مختلف روی میزِ بزرگِ وسط و در قفسه های دُورِ اتاق پراکنده و نامنظم چپانده شده اند و هرکدام سعی میکنند راهی از میان دیگران به خوانده شدن پیدا کنند. او یک نسخه از داستانش را در دست دارد و نسخه ی دیگر را روی میزِ خالیِ ناشر گذاشته است. ناشر مدام به این یکی و آن دیگران اشاره میکند. او بارها حرفهای ناشر را شنیده و حالا آرام روی صندلی چوبی دفترِ نشر نشسته و به داستان جدیدی که میخواهد بنویسد فکر میکند. به این فکر میکند که داستانش چقدر از این دفتر دورست و او این داستان را هم باید اسیر همین جا کند. با اینحال چهره ی او آرام است و به موقع عکس-العمل نشان میدهد و قرارداد را امضا میکند و منتظر کتابش میماند.
همسرش خریدها را روی اوپن میگذارد و با هم آنها را در آشپزخانه جابه جا میکنند. اوپن همیشه خالیست مگر در همین مواقع. همسرش ماجرایی تعریف میکند و او گوش میدهد. او هم حرفهای ناشر را تکرار میکند و همسرش گوش میدهد. همانوقت غذایشان را آماده میکنند، نظراتشان را با هم درمیان میگذارند و ایستاده پای اوپن شام میخورند. او برنامه-هایش را میچیند، برای بعد از شام، برای فردا و برای وقتی که باید دوباره پای ناشر بنشیند. وقتی ظرفها درون ماشین رفت، دوباره داستانها شروع میشوند.
کنار کامپیوترش برگه های پرینتشده و ردیف کتابهای بسته و نیمه باز و یک لیوان چایی سردشده قرار دارد. او پای کامپیوترش نشسته و داستانها را غلط گیری میکند و رونوشت های قدیمی و جدید را مقایسه میکند، داستانی را که قبلا انتخاب کرده روی وبسایتش میگذارد و با دقت گزینه ها را انتخاب و صفحه بندی را تنظیم میکند. ایمیل خوانندگان و نویسندگان را پاسخ میدهد و به نویسندگان و ناشران ایمیل میزند. ایمیلی هم از اپراتور وبسایتش دریافت کرده که در آن نرخها و هزینه های وبسایت و به روزرسانی ها برایش لیست شده است. او با این ایمیل های تکراری هم که هرچندوقت یکبار درخواست هزینه ی بیشتری میکند آشناست. هزینه ها را تایید میکند و رسیدگی به داستان ها را از سر میگیرد.
حالا آخر هفته است. او کنار در تکیه میدهد و اشاره میکند که رد شوم. او از کنارِ درِ تراسِ طبقه ی چهارم به پنجره های روبرو که یک درمیان گلدانهای پر و خالی دارند سرک میکشد. از گلِ آفتابگردان حرف میزند که چطور میان باغچه خودنمایی میکند و با لبخندی که روی لبش نشسته سیگارش را روشن میکند. یک صندلی خاک گرفته توی تراس است، به من پیشنهاد میکند روی صندلی بنشینم. من با اینکه میخواهم کنارش بایستم، پیشنهادش را قبول می-کنم. من میدانم که او در زمان استراحتش ایستاده سیگار میکشد. من میدانم که او هیچوقت نمی نشیند.