سوال: آقای رولفو، در آغاز، آیا درباره ی روند شکل گیری اتان به عنوان یک نویسنده برایمان صحبت می کنید؟
خوان رولفو: خب، راستش را بخواهید، تعیین یک نقطه ی آغاز مشخص برای این روند شکل گیری، کار مشکلی است، زیرا یک آموزش رسمی در کار نبود، بلکه بیشتر روندی تصادفی بود، یا به گفته ای بهتر، پرورش توانایی هایم بر اساس مطالعه ی آثار پراکنده ای بود که به دستم می رسید. نظم مشخصی نداشت_ شاید جستجوی چیزی جالب بود که در عین حال دارای جنبه های انسانی باشد.
_ آیا بین آثار کم و بیش پراکنده ای که مطالعه می کردید، کتاب هایی بود که اهمیت ویژه ای داشته باشد؟
_ خب بله. نوجوان بودم که بین آن کتاب ها آثار کنوت هامسون[۱] را خواندم_ در حقیقت آثارش را خوردم_. وقتی این نویسنده را کشف کردم، چهارده پانزده ساله بودم، من را خیلی تحت تاثیر قرار داد؛ به عرصه هایی برد که تا آن روز برایم ناشناخته بود. دنیایی مه آلود، دنیای سرزمین های اسکاندیناوی. در عین حال من را از این عرصه ی روشنی که در آن زندگی می کنیم بیرون کشید، این کشور درخشان، با این نور شدید. شاید به دلیل تمایل آثارش به کنکاش چیزی مه گرفته و تار بود که توجه ام را جلب کرد، یعنی جستجوی چیزی نه چندان سخت و برنده مثل محیطی که من در آن زندگی می کردم. بنابراین، از میان نویسندگان شمال اروپا، کنوت هامسون در حقیقت آغاز راه بود، اما کار به اینجا ختم نشد، بلکه سراغ سایر نویسندگان اسکاندیناوی رفتم و آثارشان را مطالعه کردم، تا اینکه با آثار تمامی نویسندگان مطرح آن روزها آشنا شدم، نویسندگانی از قبیل: بویرسن[۲]، ینس پتر یاکوبسن[۳]، سلما لاگرلوف[۴]. البته از میان این نویسندگان هالتور لاکسنس[۵] برای من یک کشف واقعی بود، البته خیلی پیش از آنکه جایزه نوبل را دریافت کند. خودم را با آن نویسندگان به گونه ای همدل می دیدم. به نسبت دنیای خودمان که اندکی خشن بود، آثار این نویسندگان برداشتی عادلانه تر_ یا به گفته بهتر_ خوشبینانه تر را به من عرضه می کرد.
_ با ادبیات مکزیک میانه اتان چطور بود؟ برای مثال رمان انقلاب مکزیک، آیا این قبیل آثار را مطالعه کردید؟
_ بله. عملا رمان انقلاب مکزیک از آنچه در جریان انقلاب رخ داده بود به من طرحی کلی ارایه کرد. من با تاریخ از طریق داستان آشنا شدم. آنجا بود که یاد گرفتم انقلاب چه بوده است. قسمت نشد که شخصا تجربه اش کنم. اعتراف می کنم که گروهی از نویسندگان که امروز مورد بی توجهی قرار گرفته اند، در حقیقت پیشگامان رمان مکزیکی هستند. برای مثال نویسندگانی از قبیل: رافائل مونیوس[۶]، آسوئلا[۷]، مارتین لوییس گوسمان[۸]، لوپز ای فوئنتس[۹] که در میان آثارش کتاب “اردوگاه”[۱۰] جایگاه ویژه ای دارد. از میان آثار مونیوس کتاب “توپ را با خودشان به باچیمبا بردند”[۱۱] حایز اهمیت است. و همچنین رمان تاریخی اش درباره سانتا آنا، که به شکلی کنایه آمیز به این شخصیت تاریخی مکزیک می پردازد.
_ و پیش از آغاز نویسندگی آثار یانیس[۱۲] را خوانده بودید؟
_ بله، “بر تیغ آب”[۱۳] را قبل از نوشتن “پدرو پارامو” خوانده بودم.
_ توضیح می دهید که چگونه روش نوشتن پدرو پارامو را پیدا کردید؟
_خب، قبل از هر چیز، باید دنبال سبک می گشتم. شخصیت ها و فضا را داشتم. من با این ناحیه از کشور آشنا بودم، دوران کودکی ام را اینجا گذرانده ام و تمام جزییات این موقعیت ها را می شناختم. اما روش بیانشان را پیدا نمی کردم. بنابراین به سادگی تلاش کردم تا این کار را با زبانی بنویسم که همیشه از مردمم شنیده بودم، مردم روستایم. تلاش های دیگری هم کرده بودم_ تلاش های زبانشناختی- که ناکام مانده بود زیرا به نظرم چندان آکادمیک نیامد و حتی کم و بیش ساختگی به نظر می رسید. آن سبک در بافت محیطی که من در آن پروش یافته بودم، غریب می نمود. در نتیجه روشی که ابتدا در داستان هایم و سپس در رمانم به کار گفتم، بر پایه ی زبان مردم استوار است، زبان محاوره ای که از بزرگترهایم شنیده بودم، همان زبانی که امروز هم جریان دارد.
_ برخی از منتقدان می گویند که “پدرو پارامو” یک رمان تیره است. نظر شما در این باره چیست؟
_خب، برای من هم همینطور است، در حقیقت این رمان تیره است. به نظرم مطالعه اش چندان آسان نیست. به ویژه سعی کردم برخی جنبه ها را پیشنهاد کنم، نه اینکه ارایه کنم. خواستم هر فصل را به شکلی کامل به پایان برسانم. روستا شخصیت مرکزی این رمان است. باید توجه داشت که برخی از منتقدان پدرو پارامو را به عنوان شخصیت مرکزی معرفی می کنند. در حقیقت شخصیت مرکزی روستا است. روستایی مرده است که تنها ارواح در آن ساکن اند. همه ی شخصیت ها مرده اند، حتی راوی داستان نیز مرده است. بنابراین میان فضا و زمان مرزی نیست. مردگان از بند زمان و فضا رهایند. نه در زمان حرکت می کنند و نه در مکان. بدین دلیل همانطور که ظاهر می شوند، ناپدید هم می شوند. و عقیده بر این است که در این دنیای آشفته، فقط ارواح به زمین باز می گردند (این موضوع باور عامه است)، ارواح کسانی که گناهکار مرده اند، بیشترشان بر می گشتند. دوباره در روستا ساکن می شدند، اما آنها ارواح بودند و نه موجودات زنده.
_سوال دیگری که برایم مهم است: این رمان طرحی از یک دنیای مرده است، و تلویحا یک مکزیک مرده؛ یعنی طرحی چنان بدبینانه که منکر پیشرفت بشر در طول زمان است؛ حالا چگونه می توان چنین تفسیر تلخی را به دیدگاه خوان رولفو_ به عنوان یک شخص و یک فرد_ پیوند زد؟
_ خب، در واقع نه در داستان های کوتاه و نه در پدرو پارامو، هرگز از خاطرات زندگی خودم استفاده نکرده ام. در این اثر حتی یک برگ هم نیست که درباره ی خودم یا خانواده ام باشد. من هرگز از خودزیستنامه به شکلی مستقیم استفاده نمی کنم. به این دلیل ساده که آشنایان، واقعیتی که نیاز دارم را به من نمی دهند و در عوض شخصیت های خیالی این واقعیت را به من می دهند.
_ اما فرض بر این است که یک رمان انعکاس دیدگاه نویسنده از جهان است.
_ شاید در عمق اثر چیزی وجود داشته باشد که به وضوح در سطح رمان دیده نشود. من دوران کودکی سختی داشتم، خیلی دشوار. خانواده ای که به سادگی از هم پاشید آن هم در مکانی که به کلی نابود شده بود. از والدینم گرفته تا تمام عموهایم به قتل رسیدند. بدین صورت من در ناحیه ای ویران زندگی کردم. نه تنها ویرانی انسانی، بلکه ویرانی جغرافیایی. هرگز به منطقی که پشت تمامی آن وقایع بود، پی نبردم؛ هنوز هم پی نبرده ام. آن وقایع را نمی توان به انقلاب نسبت داد، بلکه بیشتر چیزی برخاسته از نیاکان ما بود، یک چیزی مربوط به سرنوشت، چیزی غیر منطقی. تا امروز دلیل محکمی پیدا نکرده ام که به من نشان دهد چرا بدین شکل، و چنین نظام مند، این سلسله از قتل ها و بی رحمی ها در خانواده ام رخ داده است.
_ به هنر نویسندگی رمان برگردیم، روند خلق یک شخصیت در نوشته های شما چگونه است؟
، خب زندگی یک انسان هم هرگز خطی و متوالی نیست. به ویژه اگر موضوع بر سر رویدادها باشد. پیشامدهای زندگی آدمی همیشه بصورت متوالی روی نمی دهد. من هم می خواهم از لحظات مرده اجتناب کنم، لحظاتی که در آنها هیچ چیزی اتفاق نمی افتد. جهش می کنم تا به زمانی برسم که برای شخصیت اتفاقی رخ می دهد، هنگامی که ماجرایی آغاز می شود و نوبت اوست که به میدان عمل وارد شود، برای رویارویی با رخدادهای زندگی اش.
_ تمرکز گفتگویمان را اندکی تغییر بدهیم. آیا به نظر شما پدرو پارامو یک رمان انکارگونه نیست؟
_ نه، به هیچ وجه. فقط برخی از ارزش هایی را که بطور سنتی ارزش محسوب شده اند را انکار کرده است. این ارزش ها برای من، شخصا، ارزشی ندارند. برای مثال، برخی از این موضوعات در زمینه اعتقادات، یعنی ایمان مطرح شده اند.
من در محیطی با ایمان بزرگ شدم، اما می دانم که در آنجا ایمان به حدی دستکاری شده است که این امر که این افراد اعتقاد داشته باشند، یعنی به چیزی ایمان داشته باشند انکار می شود. اما عملا به همین دلیل که به چیزی ایمان دارند، به این وضعیت رسیده اند. منظورم حالتی تقریبا انکارگر است، زیرا می بینند ایمان ایشان از بین رفته است. شخصیت های پدرو پارامو نیز زمانی به چیزی اعتقاد داشتند، هرچند هنوز هم مومن اند، اما در حقیقت ایمانشان متروکه شده است. پناهگاهی ندارند، چیزی که به آن چنگ بزنند. شاید از این جنبه، رمان را انکارگر ارزیابی کرده اند. این موضوع من را به یاد کسانی می اندازد که فکر می کنند که عادلانه ترین عدالت بهترین عدالت است، در حالی که آن عدالت بزرگترین بی عدالتی است. بدین شکل، در این موارد ایمان متعصب عملا ضد ایمان را ایجاد می کند، یعنی همان انکار ایمان. باید توجه اتان را به نکته ای جلب کنم. من اهل منطقه ای هستم که در آن بیش از یک انقلاب رخ داده است، یکی همان انقلاب معروف مکزیک و دیگری که به همین نحو شکل گرفت، انقلاب کریسترا[۱۴]. در این انقلاب مردان رو در روی هم ایستادند، بی آنکه به نهضتی که برایش می جنگیدند، ایمان داشته باشند. اعتقاد داشتند که برای ایمانشان می جنگند، برای نهضت مقدسشان، اما در واقع، اگر با دقت نگاه کنیم که اساس مبارزه اشان چه بود، ممکن است متوجه شویم که این مردان از مسیحیت بویی نبرده بودند.
_ از آنجایی که به منطقه ی خودتان (خالیسکو) اشاره کردید، آیا نمی خواهید درباره ی شخصیت تاریخی این ناحیه توضیح دهید؟
_ بله، چون برای درک تاریخ باید تعصبی را درک کنیم که از ابتدا درباره اش صحبت کردیم. من اهل ناحیه ای هستم که فتح اسپانیایی ها بسیار خشن بوده است. در خالیسکو فاتحان جنبنده ای را زنده نگذاشتند. به قصد چپاول حمله کردند، ساکنان بومی را نابود کردند و خودشان به جای آنها ساکن شدند. کشاورزان اسپانیایی در تمام منطقه از نو ساکن شدند. اما قتل عام بومیان به آنها یک ویژگی خاص بخشید، همان نگرش خاص نوادگان اسپانیایی که نگرشی ارتجاعی است و هدفش حفظ منافع ایجاد شده است. آنها این منافع را حق مسلم خود می دانستند، این امتیازات در حکم سهمشان از مشارکت در فتح مکزیک و سکنی گزینی در منطقه بود. بنابراین فرزندان مهاجران اسپانیایی و نوادگانشان، همیشه خود را مالکان مطلق می دانستند. با هر نیرویی که املاکشان را تهدید می کرد، مخالفت می کردند. این فضای آکنده از کله شقی و تندخویی که طی قرن ها قوام یافته در چنین گذشته ای ریشه دارد و شخصیت پدرو پارامو نیز از دوران کودکی در همین فضا رشد کرده است. حالا برای پایان گفتگویمان، به انکارگونگی احتمالی پدرو پارامو دوباره اشاره می کنم. فکر نمی کنم که انکارگرا باشد، بلکه حتی خلاف آن است، پدرو پارامو قضاوت درباره ی سنت های شوم و گرایش های غیرانسانی است که تنها نتیجه اشان بی رحمی و رنج است.
[۱۱] Se llevaron el cañón para Bachimba
[۱۴] cristero: به جنبشی گفته می شود که هوادارانش با فریاد “زنده باد مسیح” بین سال های ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۹ در جریان درگیری های میان کلیسا و دولت، به نفع کلیسا قیام کردند.