بگذار رنجهایت دو انار ترکیده باشند بالای سرت….
آنجا که برسد دستت…
غارتگرشان شوی…
پاره کنی…
خون بچکانی روی دستانت…
غمهایت را بچین از باغهای انار من
تا با من بخندی
با من با «عشق» مشاجره کنی
بگویاش:
جفا کنی، نکنمت جفا
جور دهی، ندهمت جور تو را
بگذار نان شادیهای تو باشم و خونت هم
بگذار مرگ تو باشم
و تو یوحنای محبوب من
مسیح تو هم من
قدم بزن در باغهای من
دانه دانه بکن مرا
صد یاقوت درخشنده است اندوه من
بچین
بینیازم کن از باغبان عبوس
با تو از جلجتا بالا رفتنم گرفت
این روز سوم من است
با تو بگذار پایین بیایید
دستهای چوپان تو
رمه میکند گرگم را
این باغ سر گِران است
باغبانم باش
ای چوپان دشتهای من
ای سنگ کوهستان من
ای شهر نشسته در جغرافیای من