در عمقِ لحظهٔ پاییزِ خیس غوطهورم…
زمان شکسته و صد تکه است توی سرم…
مدام میرسم، اما مدام در سفرم…
صدای خشخشِ ساعت درونِ گوشِ جهان….
در ایستگاهِ خیالم نشستهام مایوس
مرورِ حادثهها با شمارش معکوس
عبور میکند از زندگیِ من اتوبوس
مسافرانِ معلق در امتدادِ زمان
به روی شیشه نوشته گلایه را باران
منم میانهٔ پاییز و غصهٔ آبان
بچرخ و رد شو از این جا زمینِ سرگردان
زمانِ یخ زده در یک سکوتِ بیضربان
امیدِ معجزه از متنِ زندگی کم شد
پرنده رفت و درخت از نبودنش خم شد
دوباره خانهبهدوشی نصیبِ آدم شد
نشسته در کفِ دریا صدف صدف چمدان
رسیده آخرِ پاییز و کِش میآید شب
زمینِ حامله آتش گرفته است از تب
تویی که شاخهٔ زیتون گرفتهای بر لب
صدای خندهٔ خود را به گوش ما برسان
2 Comments
مینا
زیبا بسیار زیبا
شیرین
بسیار احساسی و لطیف بود. ممنون