اگر کوهی بودم…
در تن خود می آسودم…
و اگر رودی بودم…
در زمزمه ی خود…
خود را فراموش می کردم…
اگر خاکی بودم…
با سکوت و فراموشی …
یکی می شدم…
و اگر آتش بودم…
در خود می سوختم…
ولی افسوس که مرد….
رفته ای هستم….
که چشمان خود را…
به روی جهان غم انگیز خویش
باز نگه داشته است.
از کتاب بازی نور