سیفلیس این جوری که دیگه . همیشه در حرکته . اگه به حال خودش بذارینش فریاد آدمو به آسمون می رسونه و هزار جور درد بی درمون دیگه به جون آدم میندازه. برای همینه که آدم همیشه باید تو جاده مواظب باشه بلایی از طرف زنها سرش نیاد . این قانون اوله . از پائولو أفونسو بگیر تا جاهای خیلی خیلی دور دیگه ، به خصوص شبا که آدم تو این جاده های کثافت مالرو گرفتار همچین اوضاعی می شه. یعنی تموم اون روستاها و شهرهای دور و اطراف . کانینده در سائو فرانسیسکو ، مونته آلگره د سرجیه ، نوسا سینبورا داس دورس ، سیریری ، کا پلا و جاهای دیگه ، که خدا میدونه سر به چند تا میزنن . پروپریا و ماروئیم. تو که خبر داری چه جور جاهایی آن. عدلهای خاکه و پنبه س که بار کامیونا میکنن و می فرستن تو این جاهای خشک کثافت . تو این جاهای برهوت ، با این کاکتوسا و ، هر چیزی آدمو نیش می زنه ، زیر پات هم غیر از خار چیزی پیدا نمیشه . آدم حسابی سرسام میگیره . گیاه ها و زنها مث هم مرض به جون آدم میندازن ، آدم ازشون زخمای پوستی می گیره. تازه جونورای خطرناک هم هستن ، جونورایی ریز کنه ، عقرب ، کرم شیش پا . فکرشو نمیشه کرد . اون پشت و پسلا من سه تا آدم بی نوارو، رو چند تا بوته خار ، نفله کردم؛ یکی شون آروم آروم رو زمین کله پا شد. مادر مرده نگران خارا بود، شک ندارم. از خودم می پرسیدم، راسی راسى آدم وختی داره می میره باید نگران راحتی و این چیزا باشه ؟ اگه چاقویی چیزی داشتم، با تیغه فولادیش کارشو تموم می کردم، اما صحنه عجیب و غریبی درست می شد ، یعنی به همه جای آدم کثافت زده می شد ، چون خون قلقل از طرف بیرون می زنه . برای همین بود که از پشت سر به گلوله تو مغزش خالی کردم، به طور به خصوصی که میدونم فشنگ زیادی حروم نمیشه. و تازه چند تا فحش آبدار هم نثارش کردم، تا اون باشه منو تو اون جاهای دورافتاده دنبال خودش نکشونه ، خسته کنه ، طوری که مجبور بشم تو اون گرمای سوزان سگ دو بزنم و پوتینای نونوار صحراییم لابه لای پیچکای بی سر و ته به گند کشیده بشه . این جاها هیچی دیده نمی شه جز کاکتوس سورنجون و بوته های قهوه ای و علف خاردار و لاشخور. سگ پدر حتی صدای پای منو نشنید ، دس و پاش جمع شد و غزل خداحافظی رو خوند. کار من همینه . اصلا نمی دونم منو تا کجاها کشونده بود. ایستا پیکورو؟ ویتوریا داکانکیستا؟ درست نمی دونم . راسی راسی که بعضی یا چقدر از مردن می ترسن ، زهره ترک می شن ، خیال می کنن میشه از سرنوشت فرار کرد. خبر ندارن ساعت مردن که میرسه دیگه رسیده . بی پدر و مادر افتاده بود اونجا ، رو خارا خودشو جمع کرده بود ، انگار که رو زمین پهن ریخته بودن . مگه فرقی کنه ؟ هر کی شاهد تیر آخری بوده می دونه من چی میگم ، چون کار مجازات که تموم می شه باید تمیزکاری کرد . لاشخورا برای این کار جون می دن ، اونا جاروی این جاهان . چارچشمی آدمارو می پان ، همینکه یه نفر تو این بیابونا از پا می افته سر و کله شون پیدا می شه ، مث روح دور سرش چرخ می زنن . منقاراشونو باز میکنن و بال هاشانو به هم می زنن . این جوری چرخ می زنن ، جست و خیز میکنن و عین روح ، تند و تیز می دون ، عین روح نکبتی . راه می افتن می آن ، می آن و می رن . قراره شکمی از عـزا دربیارن . حتماً شـامه شون خیلی قوی یه . میگن لاشخورا سفید به دنیا می آن و بعد سیاه می شن و وختی هم آدم زنده می بینن حالشون به هم می خوره . اونا حال ما رو هم می زنن ، ما حال اونارو به هم می زنیم ، توی این بیابونا وختی تموم چالاب ها خشک میشن و پرنده ها ، دنبال آب ، توی گل و لای نوک می زنن ، سکوت همه جا رو میگیره . فقط گاهی سرشاخه ها تکون می خورن . مث درختای باتلاقا . چیزی که هس این جاها باتلاق پیدا نمی شه . به آدمو نمی بینی که از لاشخور هراس نداشته باشه ، چون لاشخور همین که گشنه ش شد جسور می شه و خودشو می رسونه به آدم. با جست و خیزهای کوتاه خودشو می رسونه . بالهاشو پهن گرفته و خس خس منقار بزرگش شنیده می شه . اون حالا ارباب دنیاس . آدم زبونشو می بینه و صدای پاهاشو می شنفه که رو زمین چرخ می زنه . ذره ذره و با پرش های کوتاه می افته به جون اون مادر مرده . بعد خودشو عقب میکشه ، تیکه ای رو که کنده میکشه رو خاک و خل و می بلعه . و ایـن کـار هـمین طور ادامه پیدا می کنه . مادر مرده دومی تقریباً همین جورا به اون دنیا فرستاده شد. تنها فرقش این بود که صبورتر بود و دعـاشـو هـم خـوند . میگن اونو سوسک شاخک دار گزیده بود و دیر یا زود خودش می مرد . اما به نظر من که صحیح و سالم بود . به هر حال ، هر کی رو که وادار کنن یه تیکه میوه درخت نانو بخوره و بعد ببندنش به لیکور تند ، بی برو برگرد ، پوست تنش قاچ قاچ می شه ، اما چند ساعتی قبل از این اتفاق حال خوبی داره ، تا اینکه آش و لاش شدن شروع می شه . این طور می گن ، من که با چشمای خودم ندیدهم . من هیش وخت آدمی نبوده م که یه مسیحی رو وادار کنم چیزایی رو بخوره که با هم نمی سازن ، مثلاً بذارم یه عالم ساقه نیشکر بجوه بعد ببندمش به آب یا وختی سرفه میکنه شیره نارگیل به ش بخورونم . یه نفر دوست ندارم به مرگ طبیعی بمیرم. آدم بهتره تو یه درگیری ریغ رحمتو سر بکشه تا پیر بشه هزار و یه عیب و علت پیدا کنه . همیشه تو جشن های خیابونی که مردم مث مور و ملخ می ریزن بیرون ، جلو عقب می رن ، پا زمین می زنن و دست تکون میدن ، همیشه گفته م ، ببینین ، ایـن مـادر مرده ها رو نیگاشون کنین . حـال مرغایی رو دارن که تو حیاط خونه ای ، جایی دارن برای خودشون دونه ور می چینن ، عین خیال شون نیس و از هیچ جا خبر ندارن . دارن با اون سر و شکل مسخره دونه ور می چینن که یه هو صاحب شون سر می رسه ، با چاقوی تیزی که دست شـه گردنشونو نشتر می زنه و خونشونو می ریزه تو کاسه ای که توش یه کم سرکه ریخته . همین طور هم وختی آدم عین خیالش نیس دسی می آد گردن آدمو پیچ می ده . با گریه زاری هم کار درست نمی شه . یعنی فرقی نمیکنه . دخیل شدن به قدیس لازاروس ، قدیس سیلپریان هم نتیجه ای نداره . چون ، راسش قدیس ها تو این جور وختا کاری ازشون ساخته نیس . اون مادرمرده البته وختش رسیده و باید فلنگو ببنده . حالا ملی گرا باشه ، سوسیالیست باشه، هر خری می خواد باشه. آمارو خیلی از این حرومزاده هارو دیده که دارن ریغ رحمتو سر می کشن، ندیدهی ، آمارو ؟ پشت فرمون که باشه یه کلمه حرف از دهنش بیرون نمی آد . کاریش نمیشه کرد کشت یارش بشی لب از لب ور نمیداره . چرا ، وختی یه نشمه ، دسته گل ، نشونده باشه بغل دس موضوع فرق میکنه . اون وخت بلبل زبون می شه. آره ، ما که نشمه نیسیم، دسکم من یکی نیسم. آهای ، آمارو، با توام ، آمارو. آهای ، چشم سفید، الاغ جون ، وختی یه مرد در می آد باهات حرف میزنه جواب بده ، خبر مرگت . یکی از این روزا با این اخلاق سگی که تو داری یه بی پدر و مادر پیدا میشه با یه گلوله می فرستت تو هوا و تو همین قدر وخت داری به دل و روده هات نیگاکنی که ریخته ن بیرون ، دعاتو بخونی و بهترین جارو تو گل و شل زمین پیدا کنی دمر بیفتی روش ، چون شاید تا بیای برسی رو زمین روحت پرواز کرده باشه رفته باشه هوا، چی میگی ، آمارو ، هان؟ جونت بالا بیاد یه کلمه حرف بزن دیگه. فقط نیښ شو واز میکنه. نکنه دل و جرئت حرف زدن نداری ؟ میدونی که این حرومزاده که این جا تمرگیده اهل موریبکاس . موریکایی ها همه شون آشغال آن ، کله خرن . اونجا هیچی پیدا نمیشه ، خودت که خبر داری . آمارو ، یا حرف بزن یا چاک دهن مو واز می کنم هرچی فحش هس نثارت می کنم. چطوره ، هان ؟ آهای ، حواست با منه یا نه ؟ این جاده مالرو ، هرچی تو این جاده حرکت کنه پاک اوراق می شه . من توی جاده های این دور و اطراف خیلی یا رو تعقیب کردهم. آدم باید چشم و چارش واز باشه ؛ چون خیلی اتفاقا ممکنه بیفته . ما تو پاسگاه فری پائولو دو تا بشکه بزرگ داریم که همیشه خدا باید توشون آب باشه . وختی یکی رو میگیریم می بریم اونجا دو تا حلب نفتی سولاخ سولاخ می دیم دستش و بهش میگیم بره آب بیاره بریزه تو بشکه ها . اون مادر مرده مجبوره بدوه وگرنه تا بیاد برسه به بشکه ، حلبا خالی شده ن ؛ چون از بالا تا پایین سولاخ سولاخ شون کرده یم و به جا سالم براشون نذاشته یم . غذا اون جا اگه پیدا بشه کلوچه میوه داره ، گاهی مونده س گاهی تازه . په شنبه ها لوبیا میدن با یکی دو پر کلم که تو اون آب قهوه ای سیاسوخته انداختهن . اشتهای آدم کور می شه ، یعنی کسی پیدا نمیشه که اشتهاش کور نشه . البته من یکی زیاد در بند خوردن نیسم. یعنی می خوام بگم آدم سر چیزخوردن نباید عزا بگیره . دس آخر آدم همه رو با کشیدن زنجیر یه سیفون می فرسته بره . اگه پیدا بشه دویست و پنجاه گرم ماهی کا نپخته میدن دس آدم و اگه ماهی نباشه ، به جاش ، گوشت گاو خشک کرده میدن ، بدون اینکه پخته باشن یا سرخ کرده باشن ، درست همون طور که از دکونی جایی خریده باشن . روغن کرچک هم میدن که آدم وختی می ریزه روش حباب درست میکنه و بوی لوبیای تازه می ده . گوش کن ، حیوون ، اگه دل و روده تو این جا بالا بیاری ، هرچی دیدی از چشم خودت دیدی ! می زنم لت و پارت می کنم , شک نکن . شرط می بندم اگه اسبی چیزی پیدا می کرد چشم به هم می زدی خودشو به اون کوه ها می رسوند، یا چشم مارو دور می دید خودشو به اون ور مرز می رسوند، به باراکائو ، سیمائو دیاس یا چه می دونم به یه خراب شده دیگه . اما کورخونده ی ، نمیذارم تو منطقه من دس از پا خطا کنی. نمیذارم کار به اون جاها بکشه . خواب شو ببینی . من از این مأموریتا زیاد داشتهم ، می خوام بگم از تو بدترهاشو هم دیده م . تو ممکنه زن و بچه داشته باشی ، خب ، داشته باش. منو نشناخته ی ، با دسای خودم سگ کشت میکنم ، کاری میکنم که به زوزه کشیدن بیفتی. تا وختی من سر پام و این اثل قرقر میکنه ، به قول معروف ، ککم نمیگزه . حرومزاده ای مث تو هر بلایی سرش بیاد حق شه. حتی همین الان که تو کار من سوسه اومدهن باز هم این ور و اونور نفوذ دارم . اون جا، تو پایتخت ، تو آرا کا جو ، من به افرادی رو دارم . اگه من تورو تحویل ندادم اسممو عوض میکنم، دیگه اسمم تولی یو نیس . شنیده م تو آرا کا جو مردم طرفدار توان ، شنیدهم اون جا گوساله هایی پیدا میشن که خیال می کنن تو واسه خودت یه گهی هستی . خیال نکن من از این کار خوش می آد ، ها؟ خیال نکن خوشم می آد زندونی یایی مث تورو بگیرم ببرم تحویل بدم ! من چاره دیگه ای ندارم وگرنه شماها ارزششو ندارین. همین پشت و پسلا باید شرتونو کند . همچین که تورو تحویل دادم می رم به جای دنجی برا خودم پیدا می کنم و این زندگی دربه دری رو کنار می ذارم. نظرمو هم عوض نمیکنم مگه اینکه رئیس خیلی اصرار کنه . آره ، آنتویس باید بیفته رو دس و پام. اما نه ، اگه اصرار هم بکنه دیگه نیسم. خودمو بازنشسته می کنم. آب این قمقمه هم که داغه. اما باز هم خوبه . آبی که ظرف شو نمی بینی نخور، این قانون دویم . میگن ، تعریف میکنن می گن لامپیانو هرجا می رفته یه قاشق نقره تو خورجینش داشته . قاشق شو تو هرجور خوراکی میکرده. اگه قاشقه سیاه می شده معنیش این بوده که به چیزی به خوراکی زدهن ، چون سم نقره رو سیاه می کنه ، اینو که هر خری هم می دونه . اون وخت وای به حال صاحبخونه . مرگش حتمی بوده . اگه قاشق سیاه نمی شده ، به خوبی و خوشی از سفره بلند می شده. اما باز هم سر یه چیز بی اهمیت از کوره در می رفته ؛ اون وخت بساط طرفو می ذاشته تو به کشو درشو
قفل می کرده و کلیدشو می انداخته دور. بعدش خونه رو آتیش می زده. اینو هم پشت گوش نمی انداخته که به کارد تیز بذاره جایی که دس اون مادر مرده بهش برسد. این طور که پیداس آدم ترجیح میده خرسکهاشو از دست بده تا بذاره جزغاله بشه. خب ، البته آدم بعدش صداش نازک می شه و ریشش هم دیگه اون پر توپی اولو نداره . خلاصه ش یه بلایی سر تن و بدن آدم می آد . یعنی می خوام بگم آدم ترجیح میده خرسکهاشو از دست بده تا بذاره جزغاله بشه . این روزا البته دیگه کسی ازین کارا نمیکنه . تو خوشت میاد همچین بلایی سرت بیارن ، هان ؟ په وخت دیگه هم بوده که لامپیانو دس و پای زن به قاضی رو میبنده . انگار تو دیوینا پاستورا بوده یا تو ساری یو، شاید هم تو کاته ته بوده یا کاپلا ، درست نمی دونم. خلاصه ش زنی این قاضی رو می بنده به به درخت. دریغ از یه تیکه لباس ، اون هم جلو چشم همه . می خوام ببینم کی دیده اون جای کسی این همه مو داشته باشه ؟ تو با اون چشم های نانجیبت یه همچین نامردی دیده ی ؟ حالا بگیریم طرف از همه نشمه ها لجن تر باشه . نظرت چیه هان ، نفله ؟ اون وخت با اون عینکش این ورو دید می زنه اون ورو دید میزنه و دس آخر اونارو دونه دونه میکنه ، اون هم صاف جلو رو مردم . دستور داده بود همه اون جا جمع شن ؛ چون این بابا هرکاری می کرد جلو چشم مردم می کرد . حرومزاده ای بود که لنگه ش پیدا نمی شد. مث آب خوردن آدم میکشت . این بود که دس آخر تو باهیا سرشو گوش تا گوش بریدن ، بعد مث دو شاخ یه گاو وحشی گذاشتن تا مردم بیان خوب از نزدیک تماشاش کنن . اما قبل از این جریان با هر آدم دولت که مأمور می شد دنبالش کنه گربه رقصونی می کرد و هرجا می رفت اثری از خودش جا میذاشت . این طور میگن البته ، من که با چشمای خودم ندیدهم.
آهای آمارو ، کجای کاری ؟ وختی رسیدیم به کورینو با خبرم کن ، کمینگاه ها منو می ترسونن. این گرما بدیش اینه که پشه های ریزو به راس از پنجره می آره می چسبونه به صورت عرق کرد؛ آدم . اعصاب برا آدم نمیذارن. تو با کی یوم که دیگه آدم از دس پشه ها قرار و آروم نداره . آدم با چشماش باید ببینه . فکر میکنی باکی یوم جزو برزیل باشه ؟ پورتو دا فولا چطور؟ با اون همه آدم موبور و بی حال ؟ سوکورو جزو برزیل نیس ، نکنه هس ؟ با هیا جزو برزیل نیس ؟ آدم لازمه به آبی به تن و بدنش بزنه . این گرمای کثافت ول کن نیست. و این پشه ها که دس از سر مسیحی مؤمنی مث من برنمی دارن . آره ، دنبال بازنشستگی مو میگیرم . یه خونه تو جا پا را تو با میگیرم. به جای دنج و خنک کنار رودخونه جا پا را توبا میگیرم ، فقط عیبش اینه که چسبیده به خونه های دهاتیاس . نظرت چیه ، آمارو ، هان ؟ همون جا موندگار می شم ، یه جفت بز ماده هم دس و پا می کنم و به زندگی راحت و آسوده راه میندازم . اون وخت می شینم تخته نرد می زنم. برا خودم پودینگ شیر درست میکنم. چطوره ، هان ؟ یه زندگی راحت ، خوبه ؟ همین آدمایی که نفله کرده م بسه دیگه . به بیست تا می رسن. شاید هم بیش تر . ممکنه به قیافه م نیاد. اما اگه هوش و حواس حالا مو نداشتم هنوز تو اون بیابونا سگ دو می زدم و لوبیای خودرو می خوردم. لاغر و مردنی بودم ، یه مشت خرت و پرت داشتم ، یه مشت بچه کور و کچل دورمو گرفته بود و صاحب په بابو مافنگی بودم و یه تیکه زمین بی حاصل. اون وخت می نشستم چشم به راه روز جوزفی قدیس میشدم تا از راه برسه و من دعا کنم دو چیکه بارون بیاد . اون هم بارونی که تا به زمین خشک می رسه بخار میشه برمیگرده هوا زمینی که از بس داغه انگار گر گرفته . جاپارا توبا باز آبادتره . یه دوربین
چشمی می خرم تا باهاش همه جارو دید بزنم . از دوربین چشمی خوشم می آد . آره ، تا اونجا که یادم میاد از بیست تا بیشتر بوده . حال نشمه ها رو دارن ، همه شون به یاد آدم نمی مونن . کندیر کل اولی فقط مشکله ، بعدش آدم یاد میگیره به سر و صورت طرف نیگا نکنه تا بتونه تر و فرز کارو تموم کنه . راه کار اینه که آدم زیاد به شون نزدیک نشه. چون با آدم گلاویز می شن ، نیمتنه آدمو جر میدن . درسته که من بیش تر وختا نیمتنه نظامی تنم نیس ، اما وختی هم تنم باشه و جر بخوره دیگه چشم و چارم جایی رو نمی بینه ، اون روی سگیم بالا می آد . این جاده حال منو به هم می زنه ، شاید بهتر باشه به مزرعه سبز و خرم برا خودم دست و پا کنم ، یه تیکه زمین دنج. منهوت، مسخره س ، سمی یه اما ندیدم کسی از سم منهوت جون بده ، با این که همه میدونن سمی یه . کشتن با سم کثافتکاری یه . به سرجوخه رو می شناختم که سم مورچه سر کشید و به سر تا پای خودش استفراغ کرد. مرگ کثیفی یه ، دشک و لحافو به گند کشید . سیومی که تو بیابون نفله شد اسمش یادم نیس . صورتش مثل بوقلمون سرخ سرخ شده بود. جون کندنش خیلی طول کشید. خیلی جون سخت بود. با قمه از خودش دفاع کرد، این بود که لازم شد با سرب خدمتش برسیم. با وجود این، لپهای آلی پی یو چاک خورد و مث دو تا برگ آویزان شد. زخم بدی بود. یادم باشه پام که رسید به شهری که بشه توش زندگی کرد برم برا خودم روغن براق سر بخرم. لباس شخصی که تنم باشه دیگه نمیشه موهای بلند و کثیف مو با کلاه بپوشونم . به آلی پی یو میگفتم بخند نمی تونس، میگفتم فوت کن نمی تونس. معلوم می شه آدم با لپ هاشه که حرف می زنه . لپهای آلی پویو حال پر چمو پیدا کرده بود، به هم می مالید. به روغن خوشبومی خرم و می دم پازلفی یامو کوتاه کنن . آلی پی یو دل و روده ایـن بـابا ملی گراهه رو سه چار بار با سرنیزه ش خط خطی کرد . بیش تر ملی گراها خیلی طول می کشه تا جون بدن . زن ها که نه ، اما ملی گراها ، سوسیالیستا ، حزب کارگری یا ، کمونیستا ، دمکراتا و آت و آشغالای دیگه خیلی طول میکشه تا جون بدن . من خودم زیاد چیزی از زن جماعت نمی دونم . همین قدر می دونم که سیفلیسو به جون آدم میندازن . سیفلیسی که فریاد آدمو به آسمون می رسونه . بعضی مردها دوای زنهارو به خودشون می مالن . من یکی سر در نمی آرم ، چیزی که می دونم اینه که سوزشش پدر آدمو در می آره . حتى شبا گرد و خاک پیرهن آدمو گند می زنه . آمارو دوست داره تو جاده تخته گازبره اما تو یه جاده مالرو ، مث این ، تندتر از این نمی شه رفت . تو یکی که عجله ای تو کارت نیس . نقل چی رو داشتم می گفتم ؟ آهان ، آره ، به روغن موی سر می خرم ، درست مث رئیس که به سرش می زنه و شیک و پیک راه می افته از خونه می ره بیرون ، تو خیابون خونانو پسونا قدم می زنه ، با اون پیرهن سفیدش و اون دستمال جیبش ، این جا اونجا وامی سه حرف میزنه و بعد میره می شینه آبجوشو سر می کشه . نظر منو بخواین رئیس هروخت عشقش بکشه با نشمه های بوگندو می ره . یه نشمه بوگندو می ره تو دفترش و بعد سنگین از اونجا پا می ذاره بیرون . این نظر منه . روغـن بـراق سر. کثافتا . این پشه های کثافت یه لحظه آدمـو راحت نمی ذارن . اینو می دونی که پشه ها غرق نمی شن ، آمارو ؟ بچه که بودم پشه هارو می گرفتم می انداختم تو بطری آب و بعد خوب تکون می دادم ، بعد که در بطری رو باز می کردم ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ، سر و مور و گنده از اون تو می اومد بیرون ، چیزی که منو از کوره در می بره اینه که کیشش میکنی میره ، بعد باز برمیگرده سر جای اولش میشینه . همون جا که نشسته بود. البته ، میشه گرفتش ، کافیه آدم دس شو یه وجب و نیم بالا بگیره ، بعد یه هو بیاره پایین. تو هوا میگیریش ، اون وخت محکم بکوبیش به دیوار تا همون جا پهن بشه . اما این جا نمی شه ، یعنی جا نیس. روغن براق سر. هیشوخت به سرت زده ی ؟ اگه بخوام موهامو صاف کنم باید راه بیفتم برم آرا کا جو تو یه سلمونی . اون وخت ممکنه کار دستم بده. یعنی اگه بهم بخندن منم هفت تیرمو میکشم و یکی دو گلوله خرجشون میکنم . زندگی تو آرا کا جو مشکل تر از شهرهای دیگه س . مردم چارچشمی آدمو می پان . حقه های من اونجا نمیگیره . کثافتا ، این جا سوسک بالدار هم داره ، تو دیده ی ؟ این حرومزاده ها پوست آدمو که تر کنن جاش باد می کنه می آد بالا، هیشوخت هم خوب نمی شه . آمارو ، اولین جایی که می رسیم میگیرم می خوابم ، دیگه حوصله ام سر رفته . کثافتا ، دیگه نمی دونسم این جا سوسک بالدار هم پیدا می شه . بچه که بودم می رفتم از رو علفا ساس قرمز می گرفتم. آدم لازمه تموم بدنشو از سر تا پا آب گوگرد بماله و تو آفتاب دراز بکشه تا پشه ها بی حال بشن . البته بوی گندش آدمو کلافه می کنه ، بدن آدم هم زرد و پوسه پوسه میشه . اما چاره ای نیس، بد جوری میگزن ، ساسهای قرمزو می گم . تو رختخواب که دراز می کشی باید چارچشمی مواظب باشی. این قانون سیم . خیلی از آدما به خاطر اینکه بدون اسلحه خوابیدن دیگه بیدار نشده ن . باید به رادیو هم بخرم. این روزا همه دارن . اون با بارو بگو که تو رختخواب کلک شو کندم ، یعنی کلک تموم افراد خانواده رو کندم. جنایت مرموز تو اینا با نیاها . قتل عام افراد به خونواده . همه داشتن تو پایتخت خودشونو میکشتن بفهمن کار کیه .
اون وخت من تخت گرفته بودم تو آروثنا خوابیده بودم. من ، آمارو ، به خلاف تو از روزنامه ها خوشم نمی آد . یعنی مشکله برام ، نمی تونم بخونم. توشون یه مشت دروغ سرهم کردون ، کار دمکراتا، کمونیستا ، ملی گراها، سوسیالیستاس . وختی راه افتادیم این بابارو تو نجیب خونه به دام بندازیم ، یه کت و شلوار کتون تنش کرده بود و برق کرواتش چشم آدمو می زد، انگار اومده باشه جشن ، خنده از لبش دور نمی شد. تارسی یو درو چارطاق وا کرد و اون صدای نکره ش تو حیاط پیچید. تو تارسی یو رو می شناختی ؟ آمارو می شناخت. آهای آمارو ، تو می شناختی ؟ اوهوم. آره ، اون صدای نکره ش همه جا پیچید . تموم شما مردای هرزه رو جمع میکنم و خرسکهاتونو میکشم ! یه طرف وأسین ، یه طرف واسین ، میگم به طرف واسین و ازین در بیاین بیرون تا جیب و بغل تونو بگردیم. نشمه ها از در اتاقا می ریختن بیرون ، زیر میزا و هر سولاخ سمبه ای قایم می شدن. یکی رو که داشت از دیوار حیاط پشتی فلنگو می بس غافلگیر کردن . حیاط پشتی رو محاصره کرده بودیم ، حتی رو پشت بوم آدم گذاشته بودیم، هرچی آدم قالتاق پیدا کرده بودیم آورده بودیم اون جا ، میون این الم شنگه مرتیکه می خواس سخنرانی هم بکنه . آخه ، اسم این کارو چی می ذارن ؟ آخه ، اسم این کارو چی میذارن ؟ آخه ، اسم این کارو چی میذارن ، سرکارگروهبان ؟ خانوم، ما هر جور هس باید این آقارو با خودمون ببریم. خانوم رئیس دسشو بر کمرش گذاشت و با اون لهجه می خواس بگه یه گهی هس . تارسی یو یقه شو گرفت و پرتش کرد تو اتاق . مگه زنک در دهن شو می بست ! اعصاب همه رو خورد کرده بود. تارسی یورفت جلو ، دکمه هاشو واکرد و خانو مو خیس کرد . اون روی سگی مارو بالا نیار ، خانوم کی تا حالا دیده به نشمه از حق و حقوق و این مزخرفات حرف بزنه ؟ کجا دیده ؟ وختی شیطون نخواد بیاد یه جا، منشی شو میفرسته .