نشسته ای به عمق چاه
روشنی و خنک
ساکنی و زلال
چه گونه بخوانمت که مهربان شوی،
برآیی،
حجاب از میان برداری
و به قدر تیرگی هایم، از روشنی بنوشانی
از غارهای منقش
تا باغ های معلق
تا این هزاره که سوار بر سفینه
هستی را از تاریکی لایتناهی ببینم
و آن ساقه ی نازک پریده رنگ،
درختی تناور گشته
که سیمرغ را بر شاخه هایش می نشاند
تو را اینگونه می بینم!
چه قدر باید از خود بالا روم تا به نور برسم
چه قدر در خود نقب زنم که به نور برسم
چه قدر با خود خلوت کنم تا به نور برسم
ای آسانی سخت
آرامش آشوبگر
بیداری گنگ
چه گونه می توان از خود بُرید؟
چه گونه باید به خود رسید؟