از احساس گناه، از احساس وحشت، از سکوت، هر کس به طریق خود تلاش می کند رها شود. بعضی ها به سفر می روند. در اضطراب دیدار سرزمین های تازه و آدم های گوناگون، امید پشت سر گذاردن اوهام تیره و تار وجود دارد. آرزوی پنهان یافتن کسی در نقطه ای از دنیا، که بتواند با ما حرف بزند. برخی ها مست می کنند برای فراموش کردن اوهام تیره و تار خود و برای صحبت کردن و بعد، چیزی هایی سر بر می آورد تا اجباری در صحبت کردن نباشد. بعضی ها شب ها را در سالن نمایش به خواب می روند؛ با زنی در کنارشان. و بدین ترتیب مجبور نیستند با او صحبت کنند. بعضی ها یاد می گیرند بریج بازی کنند. معمولا گفته می شود که این چیزها برای فریب زمان است. درواقع برای فریب سکوت است.
دو نوع سکوت وجود دارد: سکوت با خود و سکوت با دیگران. هر دو شکل به طور مساوی رنجمان می دهد. سکوت با خودمان تحت حاکمیت انزجار شدیدی است که از بی ارزشی برای روحمان، گریبان خودمان را گرفته است؛ آن چنان زبون که شایستگی ندارد چیزی درباره اش گفته شود. بدیهی است که باید سکوت با خودمان را بشکنیم؛ اگر می خواهیم شکستن سکوت با دیگران را بیازماییم. بدیهی است که اصلا حق نداریم که از خودمان نفرت داشته باشیم. هیچ حقی برای سکوت افکارمان در مقابل روح مان نداریم.
معمول ترین وسیله برای رها شدن از سکوت، رفتن نزد روانشناس است.
لاینقطع صحبت کردن از خود برای شخصی که گوش می کند و پول گرفته است تا گوش کند: برملا کردن ریشه های سکوت خود. بله، این شاید موقتا خاطر را آسوده کند. اما سکوت، جهانی و عمیق است. به محض خروج از در اتاق آن شخص که برای گوش کردن پول گرفته است و گوش می دهد، سکوت را دوباره می یابیم. دوباره بلافاصله در آن می غلتیم. بنابراین آن آسودگی خاطر یک ساعته به نظرمان سطحی و بیهوده میرسد. سکوت روی زمین است: اینکه فقط یک نفر از ما برای یک ساعت از آن رهایی یابد، به درد همه نمی خورد.
وقتی می رویم خود را روانکاوی کنیم، به ما می گویند که باید از نفرت شدید به خودمان پرهیز کنیم. اما برای آزادی مان از این نفرت، برای آزادی مان از احساس گناه، از احساس وحشت، از سکوت، به ما القا می شود که طبق خواست خود زندگی کنیم. خود را به دست غریزه مان بسپاریم و از لذت ناب مان پیروی کنیم: از زندگی مان انتخاب نابی داشته باشیم. اما انتخاب نابی از زندگی، به معنی زندگی کردن طبق خواست خود نیست: زندگی علیه خواست خود است. برای اینکه همیشه قدرت انتخاب به انسان داده نشده است: انسان نه زمان زادنش را انتخاب کرده است، نه چهره اش را، نه والدینش را و نه کودکی اش را. انسان ساعت مرگش را هم معمولا انتخاب نمی کند. انسان چاره ای جز پذیرفتن چهره اش ندارد. همان طور که چاره ای جز پذیرفتن سرنوشتش ندارد. تنها انتخابی که برای او مجاز است، انتخاب بین خوبی و بدی است. بین درستی و نادرستی؛ واقعیت و دروغ. آنهایی را که پیش شان می رویم تا روانکاوی شویم، چیزهایی را به ما می گویند که به درد نمیخورد. چون که متوجه مسئولیت معنوی مان و تنها انتخابی که در زندگی مان مجاز است نیستند: آن کس که رفته است تا خود را روانکاوی کند، خوب می داند چطور آن فضای آزادی زودگذری که برای زندگی طبق لذت ناب مان از آن برخوردار می شده است، فضایی رقیق، غیر طبیعی و نهایتا غیر قابل تنفس بوده است.
معمولا این عیب سکوت که عصر ما را مسموم می کند، با یک نقل قول همگانی بیان می شود: «لطف محاوره از بین رفته است. این اصطلاحی عبث و بیهوده از چیزی واقعی و غم انگیز است. با گفتن «لطف محاوره»، ما چیزی نمی گوییم که برای زندگی کمکمان کند، بلکه امکان رابطه ای آزاد و معمولی بین انسانها را کم داریم و تا آن حد کم داریم که برخی از ما برای شناخت این محرومیت، خود را هلاک کرده است. سکوت هر روز قربانی هایش را درو می کند. سکوت بیماری کشنده ای است.
هیچ گاه چون امروز سرنوشت آدمیان این چنین تنگاتنگ، به هم متصل نبوده است. چندان که بدبختی هر کس، بدبختی همه است. بنابراین، این موضوع عجیب تحقق می یابد که انسانها سرنوشت خود را به شدت وابسته به سرنوشت دیگری می یابند. چندان که سقوط یک نفر، سقوط هزاران موجود دیگر را در بر دارد و در عین حال، همه از سکوت خفه شدهاند و قادر نیستند چند کلام آزاد با هم رد و بدل کنند. به همین دلیل – چون که بدبختی یک نفر، بدبختی همه است . ابزاری که برای رها شدن از سکوت به ما عرضه شده است، دروغین است. به ما القا می شود که با خودخواهی در مقابل نومیدی از خود دفاع کنیم. اما خودخواهی هرگز هیچ نومیدی را چاره نبوده است. بسیار هم عادت داریم عیب های روحمان را بیماری بنامیم تا تحمل شان کنیم؛ تا بگذاریم بر ما حکومت کنند. یا برای درمانشان – انگار که بیماری باشند . با شربتهای شیرین، استمالت شان کنیم. سکوت می بایست در بخش اخلاقی مورد نظارت و قضاوت قرار گیرد. به ما اختیار شاد بودن یا غمگین بودن داده نشده است. اما می بایست انتخاب کرد که به طور اهریمنی غمگین نبود. سکوت می تواند به شکلی از غمگینی تلخ،هیولایی و اهریمنی بیانجامد: پژمرده کردن روزهای جوانی، تلخ کردن نان است. همان طور که گفته شد، می تواند به مرگ بیانجامد.
سکوت می بایست در بخش اخلاقی مورد نظارت و قضاوت قرار گیرد. چون که سکوت همچون تن آسایی و همچون هوسبازی یک گناه است. این موضوع که گناهی مشترک برای تمام مشابهین ما در عصر ماست، که میوه تلخ عصر ناسالم ماست، ما را از وظیفهی به رسمیت شناختن ماهیتش و نامیدنش با نام واقعی اش معاف نمی دارد.
.
