مجموعه داستان ” هم دیوار” مشتمل بر دوازده داستان کوتاه ست .داستانهای کوتاهی که نه تنها برشی بسیار کوچک از زندگی ما و جهان است، در کلیّت خود، دورنمایی کلی از جهان را ترسیم می کند. نویسنده تصویرهایی بدون روتوش و واقعی با آمیزه ای از عنصر تخیل نیرومند در معرض دید خواننده قرار می دهد که در حکم آینه ای است تا خود و جهان را در آن ببینیم.
“تارا نشسته بود روی دوچرخه و پا میزد؛ به چهرهاش که نگاه میکردی، انگار نگارگری خوش دست، نشسته است به کشیدنش. توی آینه به خودش مات مانده بود؛ من هم از توی آینه، بهاش نگاه میکردم و سپس به خودم و به دیگر زنها.
زن ها دور تا دور باشگاه میدویدند؛ همه برای زیبایی اندام و نگه داشتن جوانیمان، تلاش میکردیم.
همین جور که به دوچرخه پا می زدم، از تارا پرسیدم: “چرا برای زنها، این همه زیبایی، بایدیه؟ کمتر مردی به چهره¬اش رنگ و روغن می زنه.
نگاهام کرد. بدون پاسخی، پا میزد.
پریسا توی گوشم گفت: دیونه ای. از کی می پرسی؟
پریسا ایستاده بود روی دستگاه کمر، پاها و کمرش را به چپ و راست می چرخاند. از توی آینه، چشمش به تارا بود.
تارا هم چشمش به دختر جوان سبزهیی بود که گوشواره ایی گرد و تلایی گوشش بود. موهای مشکیاش را از پشت بسته بود. زمانی که میدوید موهایش را به چپ و راست میچرخاند.
پریسا آمد کنارم و گفت: “دیدی؟ اون سبزههه رو … چه خوش پسنده.
زمانی که تو رختکن، رخت بیرون¬مان را میپوشیدیم، دیدم تارا با همان دختر سبزهه خوش و بش میکرد. هنگام گپ زدن، چند بار با خیسی زبان، خشکی لبش را گرفت.
همان زمان پریسا تنه زد و توی گوشم گفت: برای دل خودشون؟ گرگ روزگارند . . . این مار خورده، زهردارشده.
از باشگاه آمدیم بیرون. کنار باشگاه ما، باشگاه مردانه بود. هر دو نگاهی انداختیم توی باشگاه. پاهایشان را می دیدیم که داشتند روی دستگاه می دویدند.
به پریسا گفتم: ” داستان جوجه تیغیهاست. جوجه تیغی ها هیچ وقت نمی¬تونند به هم نزدیک بشن، تو تنهایی هم می¬میرند.
تو چرا نمردی؟
چند لحظه رو به روی هم ایستادیم و همدیگر را نگاه کردیم.”