پیرمردی با عینکی دوره فلزی ولباس خاک آلود کنار جاده نشسته بود. روی رودخانه پلی چوبی کشیده بودند و گاریها، کامیونها، مردها، زنها و بچهها از روی آن میگذشتند. گاریها که با قاطر کشیده میش... ادامه متن
یکی دونفر با لباس فرم به نوبت با بلندگو اطلاع رسانی میکردند. انبوه جمعیت چند تا چندتا ، روی صندلی منتظر نشسته بودند. سالن دوتا درداشت. درِعقب سالن مخصوص افراد مقیم ایستگاه بود؛ مردم از در ور... ادامه متن
پریا- اسفند ۱۴۰۰ ادامه متن
«اندرز» نتوانست به بانک برسد، وقتی رسید درها را میبستند. خب البته صف تمامی نداشت. پشت سر دو زن افتاد که صدای بلند و حرفهای احمقانهشان، خون او را به جوش آورد. حالا بماند که هیچ وقت زیر آسم... ادامه متن
پس از آنهمه دردسري كه در خانهی قبلي داشتيم، در مورد اینیکی شكايتي نداشتيم، ولي چيزي نگذشت كه هرروز صبح دوروبر فرش طبقهی پايين جسدهاي چند سوسك بزرگ سیاهرنگ را میدیدم كه مثل کرمهای خاكي... ادامه متن
جوراب شلواری ادامه متن
آبان ماه بود. مهتا گفت: بیا برویم انار بچینیم تو باغ. مرا کشاند به باغ. بعد سر اسب را چرخاند به گورستان. گورستان دماوند توی یک غار بود، غاری نزدیک غار پدربزرگم. غار سیم کشی بود و فنّاوری تا... ادامه متن
بالای سر پیرمرد خانهٔ کبوتران قرار داشت، یک قفسهٔ مشبک سیمی که روی چند میله قرار داده شده بود و پر از کبوترانی بود که خرامان خرامان راه میرفتند و با تفاخر در پرهای خود باد میانداختند. نور... ادامه متن
Marge Yek Rahzan – bookhapdf ادامه متن
Jostojooye Ibn Rushd – bookhapdf-1 ادامه متن
آخرهای تابستان آن سال ما در خانه ای در یک دهکده زندگی می کردیم که در برابرش رودخانه و دشت و بعد کوه قرار داشت. در بستر رودخانه ریگ ها و پاره سنگها زیر ،آفتاب خشک و سفید بود. آب زلال بود و نر... ادامه متن
از آن دقیقه فریادهایی شروع شد که سه روز تمام پیوسته ادامه یافت و چنان وحشتناک که شنیدن آن از پشت دو در بسته ممکن بود از همان لحظه ای که به زنش جواب داد دانست که کارش تمام است و برگشتی برایش... ادامه متن
. برادر عزیزم، نامه شما رسید. خیلی خوشحال شدم. اگر از احوالات ما خواسته باشید سلامتی برقرار است و ملالی نیست جز دوری شما که آنهم امیدوارم بهزودی دیدارها تازه شود. باری، همه خوب و خوشاند و... ادامه متن
آنکه از همه کوچکتر است به دوربین زل زده است… حمله ی موشک را نمی فهمد … شاید هم نمی بیند صدایش ر ا هم دوست ندارد بشنود … شاید هم نمی شنود …. او در ذهنش دارد با دور... ادامه متن
خرید یک صندلی، یک میز، یک چراغ روی سقف سفید نقش برجسته یک تاج گل با دایره ای صاف در وسط آن دیده می شود که به چشمی از کاسه در آمده می ماند. حتما زمانی یک چلچراغ آنجا آویزان بوده است. هر چیزی... ادامه متن
در گوشه ی دورتر زمین چمن، کنار برکه ی آب یا دریاچه ی کوچک مردابی، در باغچه ی سوسن «خود» مشغول کار است – وجین کردن، کوددادن، کندن گیاهان پژمرده برای پیداکردن جا برای کشت گیاهان تازه که... ادامه متن
خوب، همهی بچهها را برای درخت کاری بیرون آورده بودیم… میدانید؟ چون متوجه بودیم که… این کار بخشی از آموزش بچه هاست، برای آن که، میدانید، اجزای ریشه را بشناسند. احساس مسئ... ادامه متن
یادم باشه پام که رسید به شهری که بشه توش زندگی کرد برم برا خودم روغن براق سر بخرم. لباس شخصی که تنم باشه دیگه نمیشه موهای بلند و کثیف مو با کلاه بپوشونم اون پشت و پسلا من سه تا آدم بی... ادامه متن
شاتول جكها و توپ لاستيكي را توي كيفش پنهان مي كند و نمي گذارد من با آنها بازي كنم. خودش تنهايي ساعتها كف اتاق مي نشيند و با صداي دقيق و حسابي تنظيم شده اي كه نه آنقدر بلند است كه اذيت كند و... ادامه متن
در مونترِی مکزیک اتفاق افتاد، یک میدان، یک فواره، یک کافه. من کنار فواره ایستاده بودم تا در دفترچه ام چیزی بنویسم: «فواره بی آب، میدان خالی، کاغذ نقرهای رنگ در باد، صداهای آشفته شهر... ادامه متن
gozaresh_bookhapdf ادامه متن
jehesh-haye nagahani – bookhapdf ادامه متن
چند قدمی از درخت فاصله گرفت و گفت: سرطان گرفته یی درخت! برگاش رو هوا میسوزه، خودشم راحت میشه اگه قطع شه. مامور شهرداری دست کشید به تنهی درخت. چند تا از برگهای خشکش را جدا کرد و گفت: ای بو... ادامه متن
Selah’haye Serri – bookhapdf ادامه متن
داستان فلاش . مترجم علی شاه علی ادامه متن
Javdaneh – bookhapdf ادامه متن
مرگ ادوارد لیر صبح گاه یکشنبه ای در ماه مه اتفاق افتاد. مدت ها پیش از مردن او دعوت نامه هایی به شرح زیر برای آشنایان او فرستاده شد: آقای ادوارد لیر چرندنویس و نقاش منظره پرداز شما را برای... ادامه متن
Ba’azi az ma doosteman kolbi ra tahdid mikardi ادامه متن
پاسخ نیوت به نامه ی من چنین بود: از دیر شدن پاسخ نامه ی شما عذر می خواهم. با توجه به آنچه گفته اید به نظر می رسد کتابی که در دست نوشتن دارید کتاب بسیار جالبی از کار در خواهد آمد. روزی که بمب... ادامه متن