در بخار این فنجان چشمهایت را گم کردهام…
در این بخار که یکسر، جهان را مهآلود کرده است…
چیزی بر پیشانیام مینشیند…
-چکهای خون…
یا بوسهای گرم-
هر چه باشد با من سخنی ندارد!ـ
به آستین خیس پاک میکنم
لبان من کو؟
در بخار این فنجان…
دستی با دستمال خشک لبان من از حروف پاک میکند
مهم نیست
کلمهای برای گفتن نداشتم
مهآلوده راه میافتم
کورمال بر هر کلمه دست میکشم
هیچ چیز نام نمیپذیرد
اسمها یک به یک در بخار این فنجان فراموش…
فنجان در دست من بخار میشود
دست من بخار…
من بخار میشوم
نامت کو؟