https://www.ketabrah.ir/ کتاب-سیاوش-در-سایه/book/55002
بخش اول این کتاب دغدغههای مدرن یک زن در جهان امروز را روایت میکند که با پدیدههای خانوادگی، اجتماعی، عصر حاضر مواجه است و در نقش مادر، همسر، دختر در شرایط همهگیری کرونا، غربت، مهاجرت و بسیاری از مشکلات دیگر در حال گذران زندگی است. داستانهای بخش اول روایتهایی ساده و تکان دهنده هستند که تلنگری برای انسانهای عصر امروز محسوب میشوند که تمام زندگی خود را در نگرانی قضاوت و برداشتهای اشتباه اطرافیان سپری میکنند. در لایههای پنهان داستانهای شبهای تهران، حزن و اندوه عشقهای نافرجام و حسرت لذتهای ناکامی وجود دارد که تمامی انسانها در مقطعی از زندگی آن را تجربه کردهاند.
بخش دوم شامل داستانهایی در ژانر رئالیسم جادویی در مورد کودکی دوساله به نام کارن است. در دل این قصهها تقابل سنت و مدرنیته وجود دارد و کودک دو ساله موضوعاتی را کشف یا برای اطرافیانش گرهگشایی میکند و باعث خلق دنیایی بینظیر در کتاب میشود. داستانهای بخش شبهای دماوند به هم پیوسته است و از مهمترین عناصر آن میتوان به نحوهی برخورد شخصیتهای قصه با حیوانات اشاره کرد؛ رفتاری که نشان دهندهی تربیت هر نسل است. حضور شخصیت کارن در کتاب از دیدگاه روانشناسی کودک نیز میتواند مورد نقد تخصصی قرار گیرد. به دلیل اینکه امروزه تربیت صحیح کودکان چالشی بزرگ برای تمام والدین است. داستان طبلها خبر از چه میدهند؟ پاسخی بر پرسشهایی که در داستانهای دیگر کتاب در ذهنتان شکل میگیرد ارائه میدهد. سوالاتی نظیر اینکه چه چیزی باعث شد تا نسل میانسال و جوان جامعه اینگونه رشد یابند و تفکراتی متفاوت و تا حدودی عجیب داشته باشند. این داستان به سبک سیال ذهن نوشته شده و سرشار از نمادهای اسطورهای، اعتقادی و نوستالژی است.
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای کوتاه فارسی، اثری متفاوت و جذاب است.
در بخشی از کتاب سیاوش در سایه میخوانیم:
زنها سایهی نازی را با تیر میزدند. اینکه به خودش میرسید، شکی نبود. چند بار همهی ما دیدیم که صورتش را لیزر کرد، بچهها چیزهای دیگر هم میگفتند، جراحیهای دیگری هم بود که همه برای شروع کار ظاهراً به آن احتیاج داشتند. البته خود صغرا هم لیزر کرده بود، همین جراحیها را داشت اما میگفت مال من پزشکی بوده، زیبایی نبوده … اما اینها دست بردار نبودند، یکیشان که همین صغرا بود، برای من شایعه ساخته بودند که سه تا بچه کورتاژ کردهام که هیکلم به هم نخورد، شادی و پروانه هم پای دیگرش بودند. خیلی به این شایعه فکر کردم، به تک تک کلمههایش: سه تا بچه، کورتاژ… تا هیکلم بههم نخورد. به شاهین گفتم، گفت فکر میکنند خیلی قسی القلب هستی، تازه هیکلت هم که همچین نیست. گفتم اونهایی که این شایعه را ساختن، به نظرشون هیکلم خوبه، همان شب بود که شاهین بند کرد به من، چرا خوب غذا نمیخورم و اینکه زن باید دو سه پره گوشت داشته باشد، به درد نمیخورند این زنهای مردنی …
شایعات اما تمامی نداشت برای سهیلاساختند که از شوهرش جدا شده ان موقع سهیلاجدا نشده بود اما بعد از پنج سال این اتفاق افتاد آنها خبرش را دوباره پخش کردند، با اینکه سهیلا از ایران رفته بود سوئد چند بار به من ایمیل زد گفت کابوس آن گروه تو سوئد هم با من آمده، محبوبه هم از شرکت رفت.
لینک منبع :
https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87/book/55002