و آدمهایی هستیم، دیگر بدون اشک. آن چیزی که والدینمان را به جنب و جوش وا می داشت اصلا ما را به جنب و جوش وا نمی دارد. والدین ما ومردم پیرتر از ما، ما را به خاطر روشی که برای بزرگ کردن بچه ها داریم سرزنش مان می کنند. دوست دارند که به بچه هایمان دروغ بگوییم. همانطور که آنان به ما دروغ می گفتنداما ما نمی توانیم چنین کنیم. نمی توانیم این کار را با بچه هایی کنیم که نیمه شب بیدارشان کرده ایم و به حالت تشنج در تاریکی لباس شان پوشانده ایم تا فرار کنیم یا پنهان شویم. چون که آژیر خطر ، آسمان را می درید. نمی توانیم این کار را با بچه هایی کنیم که ترس را دیده اند و وحشت را در چهره هایمان
و یا اینکه وقتی کسی می میرد بگوییم که به سفری طولانی رفته است. گودالی پر نشدنی است بین ما و نسل گذشته…گینزبورگ