همانجا که هستی بنشین
دستت را روی سرت
بگذار
اگر کلاهی داری
از چپاول ساکت باد
اگر نداری
سرت را بخاران
و به روی بقایای خودت نیاور
این تصادف زرد منوتو با امید است
منهم همین کار را کرده ام
و جوهر خودکارم تمام شده است
منهم همین کار را می کنم
و می گویم خون خودکارم خشک شده است
تو که قلمی خونگرم داری
خوب میدانی
گلی هیچ نخواهی زد
بر سر و کله ی بی کلاهت
جز بالا رفتن فشار سطرهای واریسی متورم
ما تبعیدی هایی مدتمدار هستیم
از وقایع بنجل دست اول
به واقعیتهای گران دست سوم
دستی سوم
برای رفع و رجوع هرکداممان کنار گذاشته شده
که در تصادفی
خود
از پیش ساخته
از دست رفته است
پیشاپیش
دست به دست هم بدهیم
و با بغض کودکی در معرض تعرض یک کودک آزار
به پرواز ننگین کلاه هایمان نگاه کنیم/نگاه نکنیم
چه پیشامدی مکرر!
چه شیوه ی شرمساری از نفس کشیدن
در ارتفاعات پُرچین و چوروک وقار!
کاش برده ای بودم
در ماتحت نمور یک کشتی
که فناوری فلز
مغز استخوان هایم را به زوزه
پیچیده
ترانه های متمدن تازیانه
در شانه های آویخته با آوازچنگک چرب و چیلِ قصاب ها
پا ها در لابیرنت زنجیر
قسمتهای ساکتم را توجیه می کرد
در مصالحه ی سکوت و زمان
و ماهیچه های اقبال را ورزیده
در تلاطم امواج
زیر تصادف سفید باد ها و موج ها
… .
اول۱۴۰۰ش