هر سه مقابل پنجره نشستند خيره بر دريا.
يكي از دريا گفت.ديگري گوش كرد…
سومي نه گفت و نه گوش كرد. او در ميانه دريا بود غوطه در آب…
از پشت پنجره حركات او آرام، واضح در آبي ِ رنگ پريده ي آب…
درون كشتي غرق شده اي چرخيد….
زنگ نجات غريق را به صدا درآورد….
حبابهاي ريزي با صدايي نرم روي دريا شكستند…
ناگهان يكي پرسيد: غرق شد؟…
ديگري گفت: غرق شد.
سومي از عمق دريا نگاهشان ميكرد.
گويي به دو نفر كه غرق شده اند مينگرد.
#
One Comment
امیرحسین تیکنی
بسیار زیبا بود