عشق نه از جنس آدمی است و نه از جنس خدایان. افلاطون در کتاب ضیافت از زبان سقراط نقل میکند که عشق از جنس پریان است و پریان رابط آدمی و خدایانند. نیاز و قربانی آدمی را به پیشکش خدایان میبرند و موهبت و لطف خدایان را به دست آدمی میرسانند. در این میان تکلیف انسان عاصی و عذاب الهی چه میشود. اگر عصیان آدمی آنگونه که علم ژنتیک میگوید از جنس عشق است، پریان چگونه عصیان آدمی را به گوش خداوند میرسانند و خشم الهی چگونه با دستان بلورین پریان برآدمی فرود میآید. خاطرات آبله رو روایت عصیان درونی انسان است. آبله رو بر خلاف پرومته دچار عصیانی است که خویشتن را جز با شناخت درون تاب نمی آورد. دانایی او، گریز از تنهایی نیست، او در جستجوی دانایی است و در این جستجوی به غار تنهایی خود پناه برده است: ” مردمان بر دو گونهاند گویا و خاموش. من آن گونهی انسانی خاموشم.” (از متن). آنگونه که در مقدمهی کتاب میخوانیم، نویسنده در دیداری به صورت اتفاقی دفترچه خاطراتی به دستش میرسد. خاطرات از آن فردی است بی نام و نشان که اطرافیان، او را آبله رو میخوانند. خاطرات آبله رو را از چند منظر میتوان نگاه کرد.
منظر نخست ساختار ادبی و نگارشی آن است، ساختاری که در قلم و روایت میخائیل نعمیه شکل می بندد. نویسنده دفترچه را بازنویسی می کند، می گوید که بازگوکننده و تدوینگر خاطرات آبله رو هستم. اما آبله رو کیست؟ نویسنده در خیال، خود را روبروی آینه ای می گذارد و در درون آینه و به زبان مستخدمی در قهوهخانه ای داستان را بازگو میکند. خواننده اما در همان کلام نخست در مییابد که آبله رو علیرغم مشکلات حافظهای، فردی عامی نیست و از قلمی گیرا و ذهنی اندیشهگرا بهره جسته است. جز این راهی برای تمیز نویسنده، راوی و بازگوکننده وجود ندارد چرا که تا آخر راز این ساختار بر مخاطب پوشیده میماند و شگفتی کار نویسنده در این حضور همزمان در سه جلد است. آنچه پیش روی ما میگذارد، متنی تاثیرگذار است که از شکل عامیانهی دفترچه خاطرات مستخدم قهوهخانهای کوچک، به ساختاری ادبی و شعرگونهای ارتقاء یافته است. به این جمله دقت کنید: ” تنهایم! پیرامون مرا خرابههای تمدن فرا گرفته، تمدنی که با معمارانش ویران شده است. چه خرابههای آباد از خاطرهها، خرابههایی که از سایههای شوم فقر، ثروت، ذلت، گزافه گویی، اندوه و شادی، کفر و ایمان، سرکشی و تسلیم، مرگ و میلاد، قناعت و آزمندی، لذت و درد آکندهاند.” (از متن). چه کسی میتواند خاطرات روزانهاش را همچون تراژدیای انسانی، چنین شفاف، بدون پیچیدگی و در عین حال سخت گزنده بیان کند. در عین حال که سرگردان میان آبله رو و میخائیل نعمیه به قدرت واژگان کتاب فکر میکنیم از نقش مترجم مسلط کتاب نیز نباید بگذریم، در کل متن کمتر پیش میآید که به یاد بیاوریم متن، حاصل ترجمه است.
خاطرات آبله رو از منظر دیگری نیز قابل بحث است. آنچه در کلیت داستان می گذرد نوعی تفیتیش درونی است، یافتن خود. “امروز از خویشتن پرسیدم: من کیستم؟ و جواب سکوتی ژرف و طولانی بود.” (از متن). آبله رو نمی داند کیست. نمی داند از کجا آمده است نمی داند وطنش کجاست. پدر و مادر خویش را نمیشناسد اما جستجوی خویش را در جستجوی درون مییابد. هرگز تلاش نمیکند تا ازریشه و اصل زادگاه خود اثری بیابد. خواستگاه خود را در درون خود میجوید. در بخشی از کتاب، آبله رو گفتگویی شگرف با مرگ دارد، بحث و جدلی در ستایش زندگی و توانایی مرگ، آبله رو تمام تلاش خود را میکند که در این گفتگو به جواب پرسشهای بسیارش دست یابد اما هرجواب، پرسشهای بیشتری را برای او پیش میآورد. او در مییابد که هر چه جهان برون برایش بیرنگتر و حقیرتر میگردد، جهان درون نایافتنی، پیچیدهتر و درعین حال بیرحمتراست. فارغ از ساختار داستانگونهی کتاب، آبله رو ما را بر آن میدارد که به خود نگاهی جستجوگر بیاندازیم. هر یک از ما جهانی در خود دارد که بر دیگران پوشیده است. همه این را میدانیم. جهانی پر از رویاها و کابوسها،. پر از حقیقتها و دروغها. آبله رو از ما میخواهد که خود را تفتیش کنیم، خطاها را بیابیم، جهان پوشیدهمان را عریان ببینیم و از فریفتن خود بپرهیزیم. انسان تنها در جستجوی خود میتواند خود را بیابد و به انسانی دیگر تبدیل کند باقی هر چه هست جلوه ای از انسان است که دیگران می بینند، آبله رو می گوید جلوهی دیگر از آنِ آدمیان دیگر. در بخشی از جستجوها و تلاشهای آبله رو مفاهیمی همچون وابستگیهای نسبی و عِرقهای وطنی و بومی و هر آنچه بصورت اتفاقی و غیراکتسابی نصیب آدمی میشود، به چالش کشیده میشود. آبلهرو در مییابد اکنون که نه پدر و مادری در کار است و نه از سرنوشت آنها خبری دارد و نه می داند کجا و چه زمانی به دنیا آمدهاست، در برابر بسیاری از این مفاهیم هیچ انگیزه یا علاقهای ندارد. اما سرنوشت آبله رو، سرنوشتی تراژدیک و تلخ است. سرنوشتی که نه به سرنوشت سقراط می ماند و نه پرومته. سقراطی که به پریان معتقد است اینک برای جهان برون و سیمای ستمگرش و آنچه بر آبله رو خواهد گذشت چه می گوید. اگر پرومته متهم به دانایی است آبله رو در جستجوست و به انسان نزدیکتر است، در پی یافتن و شکل دادن دانایی است اما سرنوشتش ویرانی است. آبله رو از ما میپرسد آیا سرنوشت هر انسان یابندهای ویرانی است؟