ـ دخترای گُمب گلم خوش اومدین ، امروز فقط غذاهای محلی داریم ، هرچی که بخواین.
ما کلی ذوق کردیم . میزها تقریبا پر بود ، یک میز دم در خالی بود، آنجا نشستیم.
تو كافه شط هميشه آهنگ هاي جنوبي پخش مي شد؛ آميرال هم بلند بلند حرف ميزد و با بچه ها خوش و بش مي كرد ؛ ناخودآگاه همه هم با صداي بلند حرف ميزدند.
يك ميز بزرگ هشت نفره وسط سالن بود كه پسرها دورش نشسته بودند و داشتند ديزي مي خوردند و ميخنديدند، يكي از پسرها داد زد : آميرال پياز بيار كه حسابي ميچسبه .
دوستش گفت: نيار عامو ، كلاس داريم همه خفه ميشن .
و باز بلند خنديدند.
سمت راست نزديك شومينه يك دختر و پسر روبروي هم نشسته بودند ، سمبوسه ميخوردند و گپ ميزدند و تو حال خودشان بودند.
يك ميز هم نزديك پيشخوان بود كه چهار تا دختر نشسته بودند، يكي شان دماغش چسب داشت .
آميرال غذايشان را گذاشت ، دو نفر يكي سفارش داده بودند ، پلو خورشت بود.
گفت: عامو چطو دلت اومد؟ حيف صورت قشنگت نبود؟
دختر گفت: مگر شما تعريف كني.
دوستانش و پسرهاي ميز وسط زدن زير خنده
ميز كنار ما هم يك دختر تنها بود كه هدفون در گوشش بود و جوجه كباب مي خورد.
ما با اشتياق منوی دستنویس غذاهای محلی رو دیدیم
گفتم: خب من که معلومه باقلاقاتوق و میرزا قاسمی.
پرستو با صدای بلند گفت: عامو یه غذایی جا انداختی .
آميرال گفت: تو بگو اساعه درستش میکنم .
پرستو گفت: گنجشک پلو .
آميرال چشم هایش به زمین دوخته شد و گفت: حالتو میخرم … هست عامو زودی آماده میکنم.
مبهوت به پرستو زل زده بودم با خودم گفتم: دختر جنوبی خونگرم مهربان ، چطور دلش میامد گنجشک کوچک بی نوا را ناهار بخورد!
کم کم زمزمه بقیه هم بلند شد
يكي از پسر ها گفت: واقعا گنجشک؟ چه آدمهایی پیدا می شن .
دوستش گفت: تو چكار داري ؟
بهم دهن كجي كردند
يكي از دختر ها گفت: اینهمه خدا حیوون واسه خوردن آفریده حتما باید گنجشک بیچاره هم بخورن؟
دوستش گفت:_ مردم چه قصیع القلب شدن!
دختر و پسر كنار شومينه هم صدايشان درآمد ، دختر گفت:_ همین یه پرنده تهران هم فراری میدن
پسر گفت:_ محیط زیست مون قربونی همین آدمهای خودخواه میشه
دختري كه بيني اش چسب داشت گفت : شکم پرستا .
پرستو نگاهش دنبال صداها میچرخید.
با اینکه خودم هم منتقد بودم دیگه داشت دلم واسه تنهایی پرستو میسوخت
دختر ميز كناري هدفونش را درآورده بود و هاج و واج اطراف را نگاه ميكرد، حالا ديگر فقط صداي ني انبان و تمبك شنيده مي شد و دوباره بي اعتنا هدفونش را گذاشت
گفتم : حالا واقعا غذای محلیه ؟ دوستش داری؟
گفت: نوستالژیه .
گفتم : خشنه .
گفت: مثل جنگ.
گفتم : کودکی ما در اضطراب گذشت .
گفت: شما از جنگ چی میدونین؟ وقتی شهر ما تومحاصره بود
صداش میلرزید و نگاهش.
يكهو صداي بلندي پخش شد: شنوندگان عزيز توجه فرماييد …..
دختر ها با هم گفتند: ااااااه
پسرها پچ پچ مي كردند موبايلي را دست به دست مي كردند و يواشكي مي خنديدند
– صدايي كه هم اكنون مي شنويد…..
دخترك هدفونش را دراورد و فرياد كشيد: ساکتش كنيد…
صداي سوزناك ني انبان و آژير قرمز پيچيد
ديگه كسي غذا نميخورد همه با دلهره به هم نگاه مي كردند به جز پسرها كه حالا بلند ميخنديدند
پسري كه با دختر نشسته بود داد زد: تمومش كنيد
يكي از پسرها صداي سوت ممتد خمپاره درآورد و آخرش تركيد
همشون از خنده ولو شدن
دخترها گفتند: مسخره ها
آميرال آمد و به پسرها گفت: وُلك ، دختراي مونو اذيت نكنيد
و براي ما دوغ و نوشابه و میرزا قاسمی را آورد
پرستو به بیرون خیره شده بود انگار از رفت و آمد مردم خاطره ای مرور میکرد
گفتم : مشغول شو تا غذای اصلی حاضر شه
گفت: نگار، اگه خدایی نکرده تهرون زلزله بیاد اگر آذوقه شهر تموم بشه اگر در حصر باشه مردم چکار میکنن؟
گفتم :مثل زامبی ها همدیگرو می خورن
خندیدیم.
حالا داشت صداي ناصر عبداللهي پخش مي شد : مَبا غمگين… مَبا غمگين
پسرها هم داشتند با گوشتكوب مي كوبيدند با ريتم تند و يكنواخت … گوم گوم گوم
گفتم: شما چکار کردید؟
گفت: مغازه دارها باز گذاشتند و رفتند تا مردم بی منت ببرند
گفتم : کسی غارت نکرد؟
گفت: همه دنیا با ما بیرحم بود، ما خودمون به هم رحم کردیم .
صداي دمام و گوشتكوب با هم مي كوبيد.
دختر و پسر كنار شومينه بلند شدند به ما نگاهي انداختند و رفتند
گفتم: بعد از آن؟
گفت: خدا بزرگترین گنجشک ها را فرستاد جنوب.
گفتم: چه مزه ایه؟
گفت: طعم نعمت در قحطی
آميرال غذاها را روی میز گذاشت
نگاه همه به میز ما چرخید
آميرال گفت: بخور نوش جونت این مرغام که همه هر روز می خورن پرنده ان خو.
دستم را دراز کردم از غذای پرستو با چنگال تکه ای گنجشک سوخاری کندم و در دهان گذاشتم
به صورتش لبخند زدم . در سكوت غذايمان را خورديم.
بيرون كه آمديم پرستو از غذايش مشتي برنج برداشته بود، ريخت تو باغچه پاي درخت.
One Comment
امیر مظهری
عالی بود عاااااااااالی