«بین کسی که کتاب مینویسد و اطرافیان او همیشه باید نوعی جدایی باشد. عزلت همین است، عزلت نویسنده که، عزلت نوشته. در ابتدا آدم به سکوتی میاندیشد که در اطرافش وجود داشته. ودر عمل، در هر قدمی که به خانهای میگذاریم، در تمام اوقات روز، در تابش نور، خواه نوربیرونی و خواه نور لامپهای روشن در روز، در تابش نور، خواه نور بیرونی و خواه نور لامپهای روشن در روز، این عزلت واقعی اجسام، این عزلت خدشه ناپذیر، به صورت عزلتی نهفته در نوشته در میآید. این موضوع را با کسی درمیان نگذاشتهام. همان وقتها، در دورهٔ عزلت نخستینم؛ کشف کرده بودم کاری که باید بکنم نوشتن است. همان وقتها ریمون کنو متقاعدم کرده بود. داوری ریمون کنو تنها در این جمله خلاصه میشد: جز نوشتن هیچ کاری نکنید، بنویسید …” نوشتن تنها چیزی بود که زند ه گی ام را سرشار و دلپذیر میکرد؛ و مینوشتم. کلمه هیچ وقت مرا رها نکرده است.»