«مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است» نوشته فردریک بکمن(-۱۹۸۱) نویسنده موفق سوئدی است. این رمان در سوئد و آلمان جز پرخوانندهترین رمانها به شمار میرود و در سراسر جهان به زبانهای مختلف ترجمه شده است.
داستان این کتاب در انگلیس رخ میدهد. دختر هفتسالهای به نام السا که رابطه خیلی نزدیکی با مادربزرگش دارد، شخصیت اصلی این داستان است. السا احساس میکند که به عنوان یک دختر ۷ ساله مسئولیتهای سنگینی در زندگی دارد. از مادربزرگش مراقبت میکند، کتاب میخواند، مدام به ویکیپدیا سر میزند و غلطهای دستوری دیگران را اصلاح میکند. او دختری کاملا خاص و متفاوت است. مادربزرگ السا، زنی هفتاد و هفت ساله است که او نیز کاملا متفاوت است و از دید دیگران یک دیوانه تمام عیار است. در طول داستان مادربزرگ، السا را وارد ماجراجوییهای جدیدی میکند…
در بخشی از کتاب میخوانیم:
مامانبزرگ هفتاد و هفت ساله است، چیزی نمانده هفتاد و هشت ساله شود. او هم هفتاد و هفت سالۀ چندان خوبی نیست. مردم میگویند پیر است، چون صورتش شبیه روزنامههایی است که توی کفشهای خیس چپانده باشند، اما هیچکس نمیگوید مامانبزرگ بهعنوان یک هفتاد و هفت ساله زیادی سرش میشود. میگویند زیادی «سرخوش» است؛ این را با نگرانی یا عصبانیت رو به مادر السا میگویند که آه میکشد و میپرسد بابت خسارتی که مامانبزرگ وارد کرده چقدر باید غرامت بدهد. یا وقتهایی که مامانبزرگ تو بیمارستان سیگار میکشد و سیستم اعلام حریق روشن میشود و وقتی نگهبانها مجبورش میکنند سیگارش را خاموش کند غر میزند و سروصدا میکند که «گندش بزنن، این روزها همهاش باید مراقب باشی کاری نکنی که به کسی بربخوره!» یا آن دفعه که مامانبزرگ توی باغچۀ بریتماری و کِنت درست زیر بالکنشان یک آدمبرفی درست کرد و لباس آدمبزرگها را تنش کرد؛ از دور مثل این بود که یک نفر از پشتبام افتاده باشد پایین…