شناسنامه
شعری از دکتر رویا مولاخواه
شناسنامه ی من
مکاشفه ی ابری را
در حیاط/ت تبعیدیام
شرح میدهد،
همان قدر گستاخ که فروردین
نیا ،به من که دمادم چکه را
در اواسط شعور یک حوض
به خنیا نشسته ام ،
از صدای فواره در مینای معلق آسمان /نگو
من به هژبر ابرها
نامی اسلیمی بخشیده ام
آنقدر که هر ابری ،
نستعلیق لاجوردی دواتی است
که بر متنی می بارد
دعوتم به عصرانه ی موسمی
و ابرهایی ضخیم را به اتاق نشیمن برده ام
اینک بهار،
فرجه اش را از تن نشمه
روی پهنای گلدان
پرت می کند
عابرانه گی ام گرفته/
وقتی هوا سخت دونفره است
و هرکس تکه ای را که ندارد
در چشم های اش خیس می کند
این تعین /به شناسنامه ها برنمی گردد
شبیه کدملی پنجره ای که
صادره از تنهایی یک اتاق است
و هر روز با شماره ی تازه ای
رو به خیابان
وا می شود
به گلدان برگرد، فراعنه ی خودخواه ابر
و چکه ای سال نو
در محیط کژال اتاق /قرقره کن
شناسنامه ی مرا پس بده
ابری در احوال من /ثبت شده
که نامش “گریه” است
در خانه/ “باران “صدایش می زنیم