آنچه دیشب بود هست و نیست
این قایق کوچک که دور میشود
و این قایق کوچک که نزدیک میشود
آن مو که کاملاً نزدیک بود مویی غریبه است
گفتنش آسان است همیشه همینطور است
این دریای خاکستری ولی دریای خاکستریست
این نانِ تازۀ دیشب سفت است
غیابِ کسی میرقصد غیابِ کسی نجوا میکند غیابِ کسی میگرید
این دود محو شده است و محو نشده
این دریای خاکستری حالا آبیست کسی فریاد میزند
کسی میخندد کسی رفته است
روشنِ روشن است نیمهتاریک بود
این قایق کوچک همیشه بر نمیگردد
همان است و همان نیست
غیابِ کسی اینجا حاضر است این صخره صخره است
این صخره دست میکشد از صخرهبودن
این صخره دوباره صخره میشود
همیشه همینطور است محو نمیشود
هیچچیز و هیچچیز باقی نمیماند هر چه که اینجا بود
هست و نیست و هست آنچه
دیشب اینجا بود را کسی که اینجا نیست درک میکند
گفتنش ساده است چه روشن است
تابستانْ اینجا و چه کوتاه
هانس مگنوس اِنسِنزبِرگر
#ادبیات_آلمان
از کتابِ (https://www.iranketab.ir/book/73471-selected-poems) در بهارِ جاودانهی نسيان.