۱-درآمد
۱-۱-زندگی هوشنگ گلشیری:
هوشنگ گلشيري در سال ۱۳۱۶ در اصفهان به دنيا آمد. در كودكي همراه با خانواده به آبادان رفت. در سال ۱۳۳۸ تحصيل در رشته ادبيات فارسي را در دانشگاه اصفهان آغاز كرد و سال ۱۳۴۱ فارغالتحصیل شد. آشنايي با انجمن ادبي صائب اتفاقي مهم در این دوره از زندگي او بود. گلشيري كار ادبي را با جمعآوري فولكلور مناطق اصفهان در سال ۱۳۳۹ آغاز كرد. وی سفرهایی به خارج از کشور داشت و در شهرها و کشورهای گوناگون به داستانخوانی و سخنرانی پرداخت. در ۱۳۷۸ جايزهي صلح اريش ماريا رمارك را در مراسمي در شهر از نابروك آلمان دريافت كرد. اين جايزه به پاس آثار ادبي و تلاشهاي او در دفاع از آزادي قلم و بيان به او اهدا شد. گلشيري در سن ۶۱ سالگي درگذشت و در امامزاده طاهر در شهر كرج به خاك سپرده شد. (ر.ک. طاهری، ۱۰/۴/۱۳۸۸)
۱-۲-آثار هوشنگ گلشیری: رمان كوتاه شازده احتجاب (۱۳۴۸) گلشيري را به جامعهي ادبي شناساند و اوج خلاقيت هنري او را آشكار كرد. تلاش گلشيري براي رسيدن به فرمهاي تازهي داستاني در آثار بعدياش، با فراز و فرودهايي تداوم يافت و در اين مسير، قلم گلشيري بعضاً به تعقيد و تصنع گراييد. گلشيري در معصومها براي تبیین معضلات روحي– اجتماعي بخشی از جامعهی سنتی ایران، از اساطير بهرهی فراوان جسته است. معصوم پنجم سرشار است از نمادهاي ملي و مذهبي. نویسنده در این اثر جهاني وهمی_اسطورهای را كه آينهای از تاريخ ماست در معرض ديد مخاطبان خود قرار داده است. وی در آخرين رمانش یعنی آينههاي دردار به بازشناسي روحيات شكستخوردگان جريانهاي چپ ايران (در خارج كشور) پرداخته است. مجموعه داستانهاي كوتاه گلشيري نيز با عنوان نيمه تاريك ماه (۱۳۸۰) به چاپ رسيد. (ر.ك. روزبه، ۱۳۸۷، ص۸۴ و ۸۵)
در مورد استفادهی هوشنگ گلشیری از متون کهن بهتر است که سخن را با نقل قولی از خود او آغاز کنیم که گفته است: «نويسندگان معاصر بهجاي تقليد از رئاليسم جادويي و رئاليسم سوسياليستي بهتر است به سرچشمههاي ادب خود چون شيوهي عطار و بيهقي و قرآن توجه نمايند.» (گلشیری، نقل از مهرور: ۱۳۸۰، ص ۱۳۴) البته باید گفت که «گلشيري در اولين تلاشهاي خود در تقلید از متون كهن، ناموفق بوده، اما گذشت زمان و انس بيشتر وي با این متون، وي را در این کار تواناتر ميكند. لحن كلاسيك را در آثار گلشيري، ميتوان تحت سه عنوان تقسيمبندي كرد: ۱- لحن كلاسيك قاجاري. ۲- لحن متون مقدس. ۳- لحن متون كهن خاصه تاريخ بيهقي.» (آتش سودا، ۱۳۸۲، ص۲۸-۲۴)
مقالهی حاضر در پی یافتن شیوههای تقلید گلشیری از سبک نثر کتاب تاریخ بیهقی در آثار وی است. این تقلید لحنی کلاسیک به برخی آثار گلشیری داده است که محصول کاربرد واژگان و یا تقلید از نحو جملات تاريخ بيهقي حاصل شده است.
۲- بحث
۲-۱- باستانگرایی: باستانگرايي يعني به كار بردن كلمات کهن و حتی منسوخ و استفاده از شيوههای نحوي غير متداول در زبان امروز. درك معناي اصطلاح باستانگرايي نيازمند تأمل در زبان و تحولات آن است. تغيير و تحول زبان چه در عرصهي واژگان و چه در عرصهي نحوي در طول زمان امري بديهي است. همواره لغاتي از چرخهي كاربرد زباني خارج و كلمات جديد يا تلفظهاي جديدي جايگزين آنها ميشوند و این امر در مورد نحو و دستور نيز صادق است، البته اين تغيير در طول ساليان دراز يا قرنها رخ ميدهد. آن چه مسلم است زبان هر شاعر يا نويسنده بايد به زبان عصر و روزگار خود باشد و اگر شاعر يا نويسندهاي در كلام خود از لغات مهجور استفاده كند ميگويند كهنگرا است. (ر.ك. بابايي، ۱۵/۵/۱۳۹۰) شفيعي كدكني نیز معتقد است كهنگرايي يعني: «ادامهي حيات گذشته در خلال زبان اكنون» (شفيعي كدكني، ۱۳۸۴، ص۲۴) به این ترتیب در اين شيوه نويسنده از زبان معيار و هنجار رايج در زمان خود یکسره عدول نميكند، بلکه از عناصر کهن بهره ميگيرد تا هم ادامهی حیات آن را تضمین کرده باشد و هم زبان عصر خود را غنیتر کند. فروغ فرخزاد نيز به تأثير شاعران و نویسندگان از متون کهن اشاره کرده و با برداشتی مثبت از این ترفند ميگويد: «كلمات امروزي وقتي در كنار كلمات سنگين و مغرور گذشته مينشينند ناگهان تغيير مييابند و اختلاف اين قرون فراموش ميشود.» (فرخزاد، نثل از: قاسم زاده، ۱۳۷۰، ص۲۳۰) باستانگرایی البته در ادب فرنگی سابقهدارتر از ایران است. بن جانسن منتقد انگليسي معتقد است: «ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﺎن رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻪ و ﺗﻮاﻧﺎ، ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﻣﺘﻜﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺑﻪ ﻧﻴﺮوي ﻗﺮﻳﺤﺔ ﺧﻮد ﻛﺎر ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺎ اﻋﺘﻤﺎد ﺑﺮ آن فعالیت ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺑﺮ ﻣﺒﺘﺪﻳﺎن و ﻧﻮآﻣﻮزان ﻓﺮض اﺳﺖ ﻛﻪ آﺛﺎر دﻳﮕﺮان و ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ آﻧﻬﺎ را در ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮔﻴﺮﻧﺪ، زﻳﺮا ذﻫﻦ و ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺑﺮ اﺛﺮ درك و ﻓﻬﻢ آﺛﺎر اﺷﺨﺎص دﻳﮕﺮ ﺗﺸﺤﻴﺬ ﻣﻲﮔﺮدد و ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﻲاﻓﺘﺪ.» (دﻳﭽﺰ، ۱۳۷۳، ص۲۲۲)
در بحث از كهنگرايي مسئلهي مهم ديگري كه بايد مطرح شود، مسئلهي هويت و فرهنگ است. ميتوان گفت آثار ادبي گذشته شناسنامهي ملي و فرهنگي ما هستند. هوشنگ گلشيري كه در جایی يكي از مشغلههاي داستاننويسي خود را گذشته و گذشتگان دانسته است، در اين مورد ميگويد: «هر آدم خواه ناخواه بار گذشتهي خود را به دوش ميكشد و بار رفتگان را. حال اگر تاريخي مثل تاريخ ما با اين همه قدمت جلو روي او باشد و كسي هم با ابزار داستان اين گذشته را شكل نداده باشد، ظاهراً وظيفه داستاننويس امروز است كه چنين كاري را بكند.» (گلشيري، ۱۳۸۰، ص۳۱) یقینا این نوع توجه به گذشته و تلاش در بازآفرینی آن در داستان، منجر به نمودهای لفظی و ساختاری در آثار جدید نیز میشود که داستانهای گلشیری خود از بهترین نمونههای این نمودها هستند.
۲-۲- تأثیرپذیری گلشیری از تاریخ بیهقی در دو عنوان قابل بررسی است: كهنگرايي واژگاني و کهنگرایی نحوی. در كهنگرایی واژگانی نويسنده بهجاي استفاده از كلمات متداول در زبان معاصر خود از عناصر واژگانی متون کهن استفاده ميكند. در كهنگرايي نحوي نیز نويسنده به جاي پيروي از هنجار طبيعي دستور زبان، از نحو متون كهن بهره میبرد. در ادامه پس از تعریف هر یک از عناوین مربوط به انواع گوناگون کهنگراییف ابتدا نمونهای از نثر بیهقی و سپس نمونهای از نثر گلشیری خواهد آمد.
۲-۲-۱ کهنگرایی واژگانی در آثار گلشيري ذیل عناوین متفاوتی قابل بررسي است از جمله کاربرد فعل، اسم، صفت، قيد.
۲-۲-۱-۱- فعل: فعل در دستور زبان فارسي هم از نظر صرفي هم از نظر نحوي قابل بررسي است. فعل كلمهاي است كه بهتنهايي به مفاهيم شخص، شمار، زمان و گاه نیز مفاهيم ديگری دلالت ميكند. فعل از لحاظ گوناگون قابل بررسي و تقسيمبندي است که يكي از اين آنها، تقسيمبندي ساختمان آن است به شش گروه: ساده، مركب، پيشوندي، پيشوندي مركب، عبارت فعلي و فعل ناگذر يك شخصه. (ر.ك. انوري و گيوي، ۱۳۸۶، ص۲۰و۲۳)
فعل ساده: «فعل ساده: فعلی است که بن مضارع آن یک تکواژ باشد.» (همان، ص۲۳) در تعریفی دیگر گفته شده که: «فعل ساده، فعلی است که تنها از یک پایهی واژگانی (عضو فعلی) تشکیل شده و قابل تجزیه نیست.» (مدرسی، ۱۳۸۶، ص۲۴۵)
نمونه از بیهقی: پادشاهان اطراف ما را بخايند. (تاریخ بيهقي، ص۲۰۸)
نمونه از گلشیری: به مظالم آمده زره خیلتاش به دندان بخاید. (معصوم پنجم، ص۲۰)
بیهقی: بونصر مشکان میآمد و میشد. (تاریخ بیهقی، ص۷۰۴)
گلشیری: دشنام گویان به قبرستان شدند. (معصوم پنجم، ص۵)
فعل پیشوندی: فعلهای پیشوندی به فعلهایی اطلاق میشود که از یک پیشوند و یک فعل ساده ساخته میشوند. «گاهی این پیشوندها در معنای فعل ساده تأثیر میگذارند و فعلی با معنای جدید میسازند، مثل: افتاد و برافتاد و یا انداخت و برانداخت، و گاهی هیچ معنای تازهای به فعل ساده نمیافزایند و اگر چه از نظر تاریخی بار معنايی جدیدی به فعل میافزودهاند، امروزه تأثیری در معنی فعل ندارند. یعنی فعل ساده و پیشوندی آنها یک معنا میدهد.» (وحیدیان کامیار، ۱۳۸۴، ص۵۹) مهمترین پیشوندهایی که فعل و مصدر پیشوندی میسازند عبارت است از: بر، در، اندر، باز، وا، فرا، فراز، فرو و فرود. (ر.ك. انوري، گيوي، ۱۳۸۶، ص۲۴)
بیهقی: امیر مسعود برنشست. (تاریخ بیهقی،ص ۲۳۳)
گلشیری: میتوانست میخ را به دندان برکند. (نیمه تاریک ماه، ص ۱۱۶)
بیهقی: فروخورد. (تاریخ بیهقی، ص۲۱۳)
گلشیری: پله به پله فرو میرفت. (آینههای دردار، ص۱۳۷)
بیهقی: فرود آورند. (تاریخ بیهقی،ص۱۹۱)
گلشیری: چون تاریکی فرود میآمد. (نیمه تاریک ماه، ص۱۲۰)
۲-۲-۱-۲- اسم: هوشنگ گلشیری در برخی آثارش آگاهانه به اسامي کهن توجه کرده و آنها را به شیوههای گوناگون در آثارش بهکار برده است که نمونههایی از آن را ذکر میکنیم:
بیهقی: با جبه و موزه به خانهي خواجه آورد. (بيهقي، ص۲۱۲)
گلشیری: جبهی خلعتی شازده را با قلمدان میدهد. (شازده احتجاب، ص۸۷)
بیهقی: از زرادخانه پنج هزار اشتر بار …(بيهقي، ص۶۶)
گلشیری: پشت گوش ما زرادخانههای چهار دولت پر نیست از آن همه بمب. (آینههای دردار، ص۲۰)
ساخت اسم به تقلید از بیهقی: «بیهقی گاه با یک پسوند تعداد کثیری واژه میسازد؛ مثلاً از پسوند “گونه” بیش از بیست واژه ساخته است.» (جهاندیده، ۱۳۷۹، ص۶۱)
بیهقی: عاصیگونه. (تاريخ بيهقي، ص۴۸)
گلشیری: گنبدگونهای میسازد از سر. (معصوم پنجم، ص۱۲)
۲-۲-۱-۳- صفت: «صفت، حالت و مقدار و شماره یا یکی دیگر از چگونگیهای اسم را میرساند، صفت در دستور زبان از دو دیدگاه جداگانه بررسی میشود: یکبار به عنوان یکی از انواع هفتگانهی کلمه (در علم صرف)، بار دیگر به عنوان یکی از اجزای جمله (در علم نحو).» (انوری، گیوی، ۱۳۸۶، ص ۱۳۸) صفات از حیث درجه و سنجش سه گونهاند: صفت مطلق مانند «بزرگ»، صفت برتر مانند «بزرگتر» و صفت برترین مانند «بزرگترین» (همان، ص۱۵۸)
بیهقی: طرفهتر آن است كه من خود از چنين كارها سخت دورم …(بيهقي، ص۳۲۲)
گلشیری: طرفهتر آنکه در طرز و نگار جامه و یا خط و خال زنان در همه کتب متقدم سخنی نیست حتی به کنایت. (معصوم پنجم،ص۷)
برخی از کلمات مانند «به، مه، بیش و پیش» چون خود معنی برتری دارند بدون پسوند «تر و ترین» نیز در مفهوم صفت برتر و برترین میآیند. (انوری، گیوی، ۱۳۸۶، ص۱۶۳)
بیهقی: قصه بیش از این دراز نکنم. (بيهقي، ص۲۸۱)
گلشیری: غلامک را دیدم لبگزان که بیش مگوی. (معصوم پنجم، ص۱۷)
۲-۲-۱-۴- موصوف و صفت عربی:
بیهقی: از لشکری توبه کند و به تربت امیر ماضی بنشیند. (بيهقي، ص۵۲)
گلشیری: خبر به امیر ماضی عزالدین منصور بردند. (معصوم پنجم، ص۹)
۲-۲-۱-۵- قید: «قید واژهای است که صورت ثابت دارد، یعنی صرف ناشدنی است، و آن به فعلی، یا صفتی، یا قید دیگر، یا تمام جمله میپیوندد تا نکته ای را به مفهوم آن بیفزاید.» (ناتلخانلری، ۱۳۸۲، ج ۳، ص ۲۰۹) «قید را از جهت ساختمان میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: قید ساده، قید مرکب، عبارت قیدی و قید مووّل.» (انوری، گیوي، ۱۳۸۶،ص ۲۲۸)
قید ساده: «قید ساده که آن را قید مفرد نیز میگویند قیدی است که یک تکواژ بیشتر نیست یعنی قابل تجزیه به اجزای زبانی نیست.» (همان، ص۲۲۹) قیدهای سادهی کهن نیز همین خصوصیت را دارند با این تفاوت که امروزه در زبان معیار ما رایج نیست و یا با تفاوت معنایی از آن استفاده میشود.
بیهقی: سلطان پاسی از شب گذشته برداشته بود…. (بیهقی، ص۴۱۱)
گلشیری: چون پاسی از غروب میگذشت. (معصوم پنجم، ص۱۰)
بیهقی: دبیری نیک بکردندی. (تاریخ بیهقی، ص۶۴)
گلشیری: این پیر دبیری نیک داند. (معصوم پنجم، ص۱۷)
قید مرکب: «قید مرکب قیدی است که از دو یا چند تکواژ یا واژه ساخته شده باشد و این ترکیب به صورتهای مختلف نمود پیدا میکند.» (انوري، گيوي، ۱۳۸۶، ص۲۲۹)
از انواع ساخت قید مرکب که در آثار گلشیری دیده میشود، آن است که از حرف اضافه«به» و اسم ساخته میشود و این نوع ساخت در کتاب تاریخ بیهقی نیز به فراوانی به کار رفته است:
بیهقی: هرچه خواهد برخورد كه دوست بهحقيقت اوست. (تاريخ بيهقي، ص۱۰۴)
گلشیری: طول و عرض شهر بیاورند بهتقریب. (معصوم پنجم، ص۶)
۲-۲-۲- ساخت نحوي كهن: از برجستهترين عوامل استحكام و استقلال و تشخص بخشيدن به زبان هنرمند، گسترش و تنوع امكانات زباني در حوزهي نحوي است. «گاه تنها عامل برجستگي يك عبارت، همين برجستگي ساخت نحوي آن به تناسب موضوع است.» (شفيعي كدكني، ۱۳۸۴، ص۲۷) گلشیری نیز با استفاده از ساختهاي نحوي گذشته بدر کنار ساختهای نحوي امروز، موجب برجسته شدن زبان آثار داستانی خود شده است. تدريس مداوم متون كهن در سطحهاي دبيرستان و دانشگاه و تحقيق و تفحص در ادبيات غني گذشتهي ايران و نيز آشنايي و الفت هوشنگ گلشيري با آثار گذشتگان مهمترين عامل توجه وي به كهنترين بافتهاي نحوي زبان فارسي در كنار واژگان است. (ر.ك. آتش سودا، ۱۳۸۲، ص۳۳)
حوزههاي مختلف دستوري شامل شیوههای کاربرد فعل، اسم، حرف و ديگر مقولههاي مطرح در ساخت جمله ميشود كه در ادامه به آنها ميپردازيم:
۲-۲-۲-۱- فعل:
حذف فعل: «از روشهاي دورهي غزنوي و سلجوقي اول حذف افعال است از جملهاي به قرينهي فعل ديگري كه در همان جمله يا در جمله معطوفٌ عليه است و معمولاً فعل را در جمله اول ذكر ميكنند و در جملههاي متعاطفه آن را حذف ميكنند.» (بهار، ج۲، ۱۳۸۱، ص۹۰)
بیهقی: خيمهي مسلماني ملك است، و ستون پادشاه، و طناب و ميخها رعيت. (بيهقي،ص ۵۱۵)
گلشیری: پس هر كس ديگر آن ذكر گفت تا آنگاه كه همه آن ميگفتند كه آن صدا. (معصوم پنجم، ص۱۴)
فعل نفی: آوردن علامت نفی (نه) و حذف فعل:
بیهقی: هر گه وي سست شد و بيفتاد نه خيمه و نه طناب و نه ميخ. (بيهقي، ص ۵۱۵)
گلشیری: حكيمان درگاه را غم اين ضعف نه. (معصوم پنجم، ص۱۶)
صرف فعل بودن: امروزه در دستور زبان فارسي رايج نيست كه اين فعل را در زمانهای مختلف صرف کنیم ولی در تاریخ بیهقی این امر رایج است و هوشنگ گلشیری نیز به تقلید از بیهقی از این شگرد بهره جسته است، در جملات زیر نمونههایی از این شیوه را میبینیم:
بیهقی: كدخداي سپهسالار غازي بوده بود. (تاريخ بيهقي، ص۴۵۱)
گلشیری: همانجا و همانطور بوده بود بر زميني رسي و شوره بسته. (آينههاي دردار، ص۸۶)
بیهقی: فضل ربيع بدار خلافت ميبود. (تاريخ بيهقي، ص۲۸)
گلشیری: بوته خشك شعلهوري پيش روش ميبود. (نيمه تاريك ماه، ص۴۰۹)
کاربرد مشتقات مصادر «شایستن» و «بایستن» به عنوان فعل اصلی:
بیهقی: بوسهل زوزني هيچ شغل را اندك و بسيار نشايد. (بيهقي، ص ۳۲۲)
گلشیری: اعتماد را نشايد. (معصوم پنجم، ص۱۰)
بیهقی: برميخاست و با وي چيزي ميداد آنچه او را بايست. (بيهقي، ص ۳۹۵)
گلشيري: محصول هم او را بايست. (معصوم پنجم، ص۸)
کاربرد «باء» تأکید بر سر فعل:
بیهقی: فراشي آمد و مرا بخواند. (بیهقی، ص۶۰)
گلشیری: بفرمود تا سراي امارت بساختند. (معصوم پنجم، ص۷)
کاربرد فعل آغازين:
بیهقی: نسخت كردن گرفت. (بيهقي،ص۲۵۹)
گلشيري: چشم اسب بوسيدن ميگرفت. (معصوم پنجم، ص۹)
آوردن «ي» در آخر فعل ماضي بهجاي علامت استمراري «مي»:
بیهقی: هر كجا مردي يا زني در صناعتي استاد يافتي اينجا ميفرستاد. (بيهقي، ص۳۳۶)
گلشيري: و هر كه را گفتي: گورش بجوييم كه مرده است. (معصوم پنجم، ص۱۴)
۲-۲-۲-۲-ضمیر:
جمع بستن ضمیر با «ان»: امروزه ضميرهاي «ما» و «شما» را با «ها» جمع میبنديم ولي در گذشته اين ضماير را با «ان» نيز جمع ميبستند:
بیهقی: فردا شمايان را مثال داده آيد. (ص۴۷)
گلشيري: نقشپرستانيد شمايان. (معصوم پنجم، ص۱۸)
ضمير مبهم «هم»: اين ضمير در گذشته كاربردهاي گوناگوني داشته كه نمونههايي از آن را در آثار گلشيري نيز ميبينيم:
الف: براي تأكيد:
بیهقی: هم او را فرستاد به نزدیک اریارق. (تاریخ بيهقي، ص۲۷۳)
گلشيري: دو سال بعد كه ميديدمش ميديدم هم او نيست كه ميشناختم. (آينههاي دردار، ص۱۲۱)
به معني نيز:
بیهقی: و هم در این مدت قاصدان مسرع رسیدند. (تاریخ بيهقي، ص۱۵)
گلشيري: و به هر صد و پنجاه گز برجي هست با كنگرهها هم از آن سنگ. (معصوم پنجم، ص۶)
۲-۲-۲-۳- کاربرد حروف:
كاربرد حرف «با» در مفهوم «به»: «از مختصات سبك قديم آن است كه حرف اضافهي «با» در مواردي به كار ميرود كه در ادوار بعدي تا فارسي رايج امروز به جاي آن حرف «به» استعمال ميشود.» (ناتل خانلري، ۱۳۸۲، ج ۳، ص۳۳۵)
بیهقی: هيچ نبشته نيست كه آن به يكبار خواندن نيرزد، و پس ازين عصر مردمان ديگر عصر با آن رجوع كند و بدانند. (بيهقي، ص۱۶۱)
گلشیری: صداي هقهقي مرا با خود آورد. (معصوم پنجم، ص۱۲)
حرف «به» در مفهوم «در»: حرف «به» نيز در گذشته كاربردهاي گوناگوني داشته و در معاني ديگري غير از معني اصلي خود، به كار ميرفته است:
بیهقی: ما مدتی به هرات ببودیم. (بيهقي، ص۲۶۳)
گلشيري: انگار كه بقيهاش را به بيداري ببينيم. (آينههاي دردار، ص۲۶)
كاربرد «از» به معني «متعلق به»:
بیهقی: مراتب بباید داشت که پدریان از آن مااند. (تاریخ بیهقی، ص۴۴۳)
گلشیری: همه سخن از اوست. (معصوم پنجم، ص۳)
كاربرد «مگر»: مگر از حروف اضافهي ساده است كه امروزه بهمعني «جز»، «بجز» و «غير از» رايج است، (ر.ك. انوري، گيوي، ۱۳۸۶، ص۲۶۷) در گذشته اين واژه بیشتر در معني «شايد» به کار میرفته است.
بیهقی: اين فصول را از آن جهت راندم مگر كسي را به كار آيد. (تاريخ بيهقي، ص۵۹)
گلشيري: پس به شتاب اسب را برنشستم و تا سراي امارت براندم تا مگر بار يابم. (معصوم پنجم، ص۱۶)
۲-۲-۲-۴- جملهبندی: «جمله واحد زبان است كه از يك يا چند گروه ساخته شده باشد و به دو قسمت نهاد و گزاره بخشپذير باشد.» (وحيديان كاميار، ۱۳۸۴،ص۱۸) در دستور زبان تجویزی فارسي معيار در دوران معاصر، اجزاي جمله تقريباً جاي مشخصي دارند، از جمله نهاد و گزاره كه به ترتيب غالبا در اول و آخر جمله بهكار ميروند و ديگر نقشها مانند مفعول و متمم و قيد و … بين اين دو ميآيند. اين ترتيب اجزا ممكن است در زبان عاميانه به هم بخورد. ساخت نحوي جمله در آثار كهن نيز ترتيب خاصي نداشته و بسته به قصد نویسنده در تاكيد بر جزئی از جمله، آن جزء مقدم يا مؤخر ميشد. گاه نیز تقدم و تأخر اجزای جمله به دليل تأثير دستور زبان عربي بر لحن نویسنده بود. توضیح این که در عربي فعل اغلب در آغاز جمله بهكار ميرود و نويسندهي کهن فارسيزبان نیز به دليل آشنایی با زبان عربي ناخودآگاه از اين ویژگی زبان عربي تاثیر میپذیرفت. (ر.ك. بهار، ج۲، ۱۳۸۱، ص۸۸) سینا جهانديده در کتاب متن در غیاب استعاره در مورد ساخت نامتعارف جملات بیهقی و علل کاربرد این ساختها از سوی وی اعتقاد دارد که متغير بودن جايگاه فعل، فاعل، مفعول، قيد و متمم و … در تاريخ بيهقي ريشه در چند اصل مهم دارد که بهطور خلاصه عبارت است از: ۱-روح شعر گذشته که در بيهقي بسيار آشكار است. ۲-ایجاد موسيقي ۳-تغيير عامدانهی لحن ۴-آشناييزدايي. ۵-تقليد از نثر عرب. (ر.ك. جهانديده، ۱۳۷۹، صص۳۲و ۳۳). اکنون باید گفت که هوشنگ گلشيري نیز با جابهجايي اجزای جمله آن هم به شیوهای که تداعیگر لحن بیهقی است، به آثار خود روحي كهن داده است. جدا از آن گلشیری برای آشنایی زدایی و گاه نيز براي تأكيد بر قسمتي از جمله آن را مقدم يا مؤخر ميآورد و با اين كار از كليشهاي شدن نثر خود جلوگیری میکند و البته لحنی قدسی بدان میبخشد. اکنون به مقایسهی نمونههايي از اين جابجاييها در تاریخ بیهقی و آثار گلشيري ميپردازيم:
آوردن فعل در آغاز كلام:
بیهقی: برفتم با پردهدار. (تاريخ بيهقي، ص ۱۸۵)
گلشیری: برنشستم بيدستار و جامه بدل نكرده و به دست و پاي بمرده. (معصوم پنجم، ص۱۱)
فعل در وسط جمله:
بیهقی: شما را خداوندي است محتشم چون امير مسعود. (تاريخ بيهقي، ص۸۸۲)
گلشیری: او بهترين است به جمال و جلال و نطق. (معصوم پنجم، ص۳)
فاعل در آخر جمله:
بیهقی: آهنگ آب گذشتن كرد امير محمود. (تاريخ بيهقي، ص۲۵۶)
نمونه از گلشيري:
دير وقت بود و تاريك بوديم ما. (نيمه تاريك ماه، ص ۴۰۷)
چهره در گودناي بالش فرو كرده خفت كاتب. (نيمه تاريك ماه، ص ۴۱۵)
آوردن متمم بعد از فعل:
بیهقی: امير فرود آمد با لشگر. (تاريخ بيهقي، ص۲۰۲)
گلشيري: نگاه كرد به خطوط نازك و مينياتوري صورت فخرالنساء (شازده احتجاب، ص۴۳)
اين فرستاده حق است بر ما. (معصوم پنجم، ص۲۰)
افكندن قيد به آخر جمله: از جمله جابجاييهاي اجزاي جمله كه در آثار متون كهن بسيار ديده ميشود به خصوص در كتاب تاريخ بيهقي، افكندن قيد به آخر جمله است که اين كار باعث تأكيد بر قيد ميشود.
بیهقی: با بانگ و شغب و خروش ميآمدند دوان و پويان. (تاريخ بيهقي، ص۶۵۲)
هوشنگ گلشيري نيز به تقليد از بيهقي براي تأكيد بر قيد و همچنين كهنگرايي در متن از اين ويژگي كهن استفاده كرده است. اين ويژگي بهخصوص در كتاب شازده احتجاب بسيار ديده ميشود:
نمونه از گلشيري:
و سرفه كرد، بلند و كشدار. (شازده احتجاب، ص۱۷)
ششلول پدربزرگ بود، سنگين و سرد. (شازده احتجاب، ص۱۶)
عقربهها ميلغزيدند ،كند و مطمئن. (شازده احتجاب، ص۱۳)
خواند، به ناگهان و شش دانگ. (آينههاي دردار، ص۲۴)
ميدانستم كه نميرسم، اما رفتم، تمام شب، تمام روز. (نيمه تاريك ماه، ص۳۷۶)
كوتاهي جملات: يكي از مهمترين ويژگيهايي كه نويسنده بايد در نظر داشته باشد رعایت كوتاه بودن جملات است. جملهی كوتاه از نظر رواني مخاطب را آزار نميدهد. نويسنده با درازنويسي ذهن خواننده را خسته ميكند. باید گفت که که در کنار توصبفات مطنب، كوتاهي جملات يكي از مهمترين خصوصيات تاريخ بيهقي است و این ویژگی هم ريشه در بلاغت كلامي وي دارد و هم ريشه در سنت نثر نويسي گذشته. تقريباً در همه نوشتههاي منثور پيش از بيهقي جملات كوتاه است. در تاريخ بيهقي فعلها نقش بسيار مهمي ايفا ميكنند چنانكه گاهي ميداني از فعل ايجاد ميشود و اين فعلها، جملهها را بين خود قسمت ميكنند و این کار منجر به كوتاهي جمله ميشود. تراكم فعل ممكن است باعث ضعف تأليف شود، که البته در تاریخ بيهقي چنین اتفاقی رخ نمیدهد. (ر.ك. جهانديده، ۱۳۷۹، ص۳۰)
بیهقی: پس برخاست و برنشست و سوي باغ رفت و جامه بگردانيد و سوار بازآمد. (بيهقي،ص ۸۷۲)
گلشيري:دست به ديوار و پنجرهها ميگرفت و ميرفت و برميگشت. (آينههاي دردار، ص۹۲)
اسب برگشت، نگاه كرد، سم به زمين كوبيد، شيهه كشيد، و روي دو پايش بلند شد. (شازده احتجاب، ص۳۷)
فقط صورت منيره خاتون بود كه كش ميآمد ، موج برميداشت و ميشكست و تكه تكه ميشد. (شازده احتجاب، ص۹۶)
جمله بدون فعل توصيفي: گاه بعد از پايان جمله، جملهاي بدون فعل را ميآوردند كه در حقيقت توصيف يكي از اركان جملهي قبلي است. اين جملات بهخصوص در نثر بيهقي بسيار ديده ميشود و نويسندهي معاصر كه به ساختهاي كهن گرايش دارد از اين شيوه استفاده ميكند. (ر.ك. آتش سودا، ۱۳۸۲، ص۱۷)
بيهقي: و جنگ سخت كردند از حد گذشته و خاصه حاجبي از آن خواجه عبدالرزاق، غلامي دراز، با ديدار. (بيهقي، ص۹۵۵)
نمونه از گلشيري: بعد هم ميرود ساكت مي نشيند همين طور كه حالا نشسته بود، دستي زير چانه با دو چشم سياه نم اشك گرفته خيره به آنها كه يادشان رفته بود كه حسين حتي شبها نميآمد و او تا صبح بيدار ميماند چشم به پردهي آويختهي رو به كوچه. (آينههاي دردار، ص۱۷)
آسماني بود با موهاي بلند و صاف و ريخته بر شال بر شانه .(نيمه تاريك ماه، ص۵۴۲)
وقايع نگاران از هياكل انساني نيز گفتهاند: با همان چوبدست و مشعل خاموش قبايي سپيد بر تن و دستاري سپيد پيچيده بر سر و گاه مستي افتان و خيزان تكيه بر چوبدست داده سرودي غريب بر لب مشعلي افروخته بر دست. (معصوم پنجم، ص۸)
بر جانب شرقي غرفهاي بود و پيري با محاسن سپيد و ردايي سپيد بيدستار نشسته بر كرسي نقره دستها چليپا كرده اما بر جاي خشك شده. (معصوم پنجم، ص۹)
كجاوهنشينان و سواران و پيادگان را در ابتدا پرواي تصوير نبود گردآلود يا خسته با بارهاشان از اقمشه و عطريات و طرايف شهرها يا قرص جوين ناني به پشتواره. (معصوم پنجم، ص۵)
حذف قسمتي از جمله به قرينه به این ترتیب که «براي احتراز از تكرار كه رسم قديميان بود گاه قسمتي از جمله را حذف ميكنند.» (بهار، ۱۳۸۱،ج۲، ص۹۱)
بیهقی: بدين قوم كه آنجا رفتند بس قوتي ظاهر نگشت چنان كه خداوند را مقرر است كه اگر گشته بودي بنده را به تازگي فرستاده نيامدي. (تاريخ بيهقي، ص۴۸۶)
در قسمت اخير نویسنده بهجاي «كه اگر قوتي ظاهر گشته بودي» تنها «گشته بودي» را آورده است.
گلشیری:
و همانگونه كه ديگران، دو دست به رسم ادب بر سينه نهادم و سري فرود آوردم. (معصوم پنجم، ص۶)
در این عبارت در بخش آغازین آن «دو دست به رسم ادب بر سينه نهادند و سر فرود آوردند» حذف شده است.
ما در تقديس همين نفس بودن كاري نكرديم. وقتي كف ميزدند به خودش گفت: بايد بكنم. (آينههاي دردار، ص ۱۶)
در فعل جملهی آخر کلمهی «کاری» حذف شده است.
و فقط گاهي كه سرفه شانههايش را ميلرزاند پيشاني داغش را بر كف دستها ميفشرد تا بهتر بتواند رگهاي پيشانياش را حس كند و يا آن نگاههاي شماتت بار پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر و عمه ها و حتي فخرالنسا را از ياد ببرد. (شازده احتجاب، ص ۹)
در بخش آخر جمله «يا بهتر بتواند» حذف شده است.
تكرار به تقليد از ساخت جملات بيهقي: نويسنده گاهي به دليل طولاني شدن جمله ناچار ميشود بخشي از جمله را كه در ابتداي آن آورده است؛ در انتهاي آن نيز تكرار كند چرا كه در غير اين صورت، طولاني بودن جمله باعث ميشود خواننده سررشته كلام را از دست بدهد. (ر.ك. آتش سودا، ۱۳۸۲،ص ۱۷)
بيهقي: پس از اين سوار من، خيلتاش سلطاني خواهد رسيد تا آن خانه را ببيند، پس از اين سوار به يك روز و نيم. (تاريخ بيهقي، ص۱۷۴)
گلشيري: عمهها توي كالسكهي عقبي بودند مادر توي كالسكهي عقب تري بود مردم دو طرف خيابان پشت نهر و درخت ها ايستاده بودند. مادربزرگ نبود. پدر بود و مادر. عمهها توي كالسكهي عقبي بودند. (شازده احتجاب، ص ۴۰)
به جمعيت نگاه كرد. به سرها به موهاي سياه و افشان يا خرمايي و حتي رنگ كرده و به رنگ بور و به پيشاني بلند و صورت اخم كردهاي كه دست بر گونه گذاشته بود با سبيل پرپشت، نگاه ميكرد. (آينههاي دردار، ص ۸)
و رسم رجم اسب به شرح بگفتم و نيز قصه بدل كردن اسب سياه و با سلطان مخاطره آويختن مرده كه ديوانيان كرده بودند به فرمان حاجب بزرگ بگفتم. (معصوم پنجم، ص۱۹)
منابع
آتش سودا، محمدعلي. (۱۳۸۲). «گرايشهاي كلاسيك در نثر داستاني معاصر فارسي،» نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد باهنر كرمان، شماره ۱۳، ص۳۷-۱٫
انوري، حسن و گيوي،حسن. (۱۳۸۶). دستور زبان فارسي،ج۲، چاپ دوم، تهران: مؤسسه فرهنگي فاطمي.
بهار، محمدتقي. (۱۳۷۷). سبك شناسي زبان و شعر فارسي، به اهتمام كيومرث كيوان، تهران: نشر مجيد.
ـــــــــــــ. (۱۳۸۱). سبك شناسي يا تاريخ تطور نثر فارسي، سه جلد، چاپ اول، تهران: نشر زوار .
بيهقي، ابوالفضل محمدبن حسين. (۱۳۸۷). تاريخ بيهقي، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ دوازدهم، تهران: نشر مهتاب.
جهانديده، سينا. (۱۳۷۹). متن در غياب استعاره (بررسي ابعاد زيباشناسي تاريخ بيهقي)، رشت: انتشارات چوبك.
خزائلي، محمد و سيد ضياءالدين ميرميراني. (۱۳۵۱). دستور زبان فارسي جاويدان، تهران: نشر جاويدان.
۱۰٫دهخدا، علي اكبر. (۱۳۷۷). لغت نامه، براساس آخرين ويرايش انجام شده تحت نظارت مؤسسه لغت نامه دهخدا، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
۱۱٫ديچز، ديويد. (۱۳۷۳). شيوههاي نقد ادبي، ترجمه محمد صدقياني و غلامحسين يوسفي، چاپ چهارم، تهران: نشر علمي.
روزبه، محمدرضا. (۱۳۸۷). ادبيات معاصر ايران (نثر)، چاپ سوم، تهران: نشر روزگار.
۱۳٫شفيعي كدكني، محمدرضا. (۱۳۷۸). ادبيات فارسي از عصر جامي تا روزگار ما، تهران: نشر ني.
۱۴٫ـــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۸۴). موسيقي شعر، چاپ هشتم، تهران: انتشارات آگاه.
۱۵٫شميسا، سيروس. (۱۳۷۷). سبك شناسي نثر، چاپ سوم، تهران: نشر ميترا.
۱۶٫ــــــــــــــــ. (۱۳۷۸). كليات سبك شناسي، چاپ پنجم، تهران: انتشارات فردوس.
۱۷٫صفوي، كوروش. (۱۳۷۳). از زبان شناسي به ادبيات، تهران: نشر چشمه.
۱۸٫عليپور، مصطفي. (۱۳۷۸). ساختار زبان شعر امروز، تهران: انتشارات فردوس.
۱۹٫قاسمزاده، محمد. (۱۳۷۰). ناگه غروب كدامين ستاره، چاپ اول، تهران: نشر بزرگمهر.
۲۰٫گلشيري، هوشنگ. (۱۳۸۹). آينههاي دردار، چاپ پنجم، تهران: انتشارات نيلوفر.
۲۱٫ـــــــــــــــــ. (۱۳۸۴). شازده احتجاب، چاپ چهاردهم، تهران: انتشارات نيلوفر.
۲۲٫ــــــــــــــــ. (۱۳۵۸). معصوم پنجم (يا حديث مرده بر دار كردن آن سوار كه خواهد آمد)، تهران: انتشارات كتاب آزاد.
۲۳٫ـــــــــــــــ. (۱۳۸۲). نيمه تاريك ماه، چاپ دوم، تهران: انتشارات نيلوفر.
۲۴٫مدرسي، فاطمه. (۱۳۸۶). از واج تا جمله، تهران: نشر چاپار.
۲۵٫ميرعابديني،حسن. (۱۳۷۷). صد سال داستان نويسي ايران، جلد ۱و۲، چاپ اول، تهران: نشر چشمه.
۲۶٫ناتل خانلري، پرويز. (۱۳۸۲). تاريخ زبان فارسي، چاپ هفتم، تهران: نشر نو.
۲۷٫ــــــــــــــــــ . (۱۳۷۳). دستور زبان فارسي، چاپ سيزدهم، تهران: انتشارات توس.
۲۸٫ـــــــــــــــــ .(۱۳۷۲). دستور تاريخي زبان فارسي، چاپ اول، تهران: انتشارات توس.
۲۹٫وحيديان كاميار، تقي و غلامرضا عمراني. (۱۳۸۴). دستور زبان فارسي، ج ۱، چاپ هفتم، تهران: انتشارات سمت.
۳۱٫بابايي، اعظم. (۱۵/۵/۱۳۹۰). «باستانگرايي(archaism)»، منبع: http//www.pajoohe.com
۳۲٫طاهري، فرزانه. (۱۰/۴/۱۳۸۸). «زندگينامه هوشنگ گلشيري»، منبع: http//www.golshirifoundation.org