در آغوش روزی نو
با خلخالی برپای
جرنگ جرنگ
می روم به سوی قطاری که
از مغز شهر می گذرد
و صدای سوتی که گذشته است
و جای ریل هایی که بر روح ام
خش انداخته اند
اما دو بلیط سوخته نمایش را
که از او به یادگار مانده است
هر شب عید می گذارم روی سنگ قبرش
و عکس یادگاری می گیرم
با بلیط های سوخته
و با همه ی تاریخ هایی که سوخته است
کنار همه ی گورهای قهرمان
و حالا
با همه ی ارواح
رقص مرده های سال نو را
آغاز می کنم
چه جشنی!
چه رقصی!
جرنگجرنگ
با خلخالی بر پای
عید در میدان گورستان
فشفشه می ترکانم
و عکسش را همراه لباسهای کهنه
بر باد می دهم
و هر آنچه بر باد دادنی ست
برای توانمندی ام که می توانم فراموش کنم
کف می زنم و
با خلخالی بر پاها
دست در دست ارواح
می رقصم
3 Comments
مانی خسروشاهی
بسیار زیبا
سیروس
درود
علی. مرادی
بسیار پر احساس بود