اسماعیل خویی
وقتی که من بچه بودم،
پرواز یک بادبادک
میبردت از بامهای سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید
آه،
آن فاصلههای کوتاه.
وقتی که من بچه بودم،
خوبی زنی بود
که بوی سیگار میداد
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذرهبینی
با صوت قرآن میآمیخت.
وقتی که من بچه بودم،
آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرک
شبها
در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز میخواند.
وقتی که من بچه بودم،
در هر هزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد.
وقتی که من بچه بودم،
زور خدا بیشتر بود.
وقتی که من بچه بودم،
مردم نبودند.
وقتی که من بچه بودم
غم بود
اما
کم بود.
#اسماعیل_خویی