رمان «همه تابستان بدون فیسبوک» روایت تودرتویی از مناسبات اجتماعی و سیاسی است. نویسنده در این رمان از زاویه دید «دانای کل محدود»، به شرح حال جامعهای از جنس خیال میپردازد که یادآور کشور امریکاست. نکته قابل تأمل در این رمان، پردازش و احیای شخصیت نویسندهای چون «آگاتاکریستی» است. البته نه خود نویسنده معروف جنایی بلکه تلفیقی از ذهنیت او و کارآگاهی به همین نام.
پوئرتولاس در این رمان موفق شده است رگههایی از ادبیات پلیسی را در کالبد حوادثی از جنس وهم در هم تلفیق کند؛ حوادثی که گاه از شدت پیشپاافتادگی مضحک به نظر میرسند اما با تمام هویت ناچیزی که دارند میتوانند به راحتی با جان چندین انسان بازی کنند. روایت کلی رمان اینگونه است که آگاتاکریستی کارآگاه پلیس بر اثر خطایی که مرتکب شده به منطقهای تبعید میشود که همهچیزش عجیب است. جایی به نام نیویورک اما نه آن نیویورک مشهور. این شهر ۹۸ فلکه دارد و فقط یک چراغ قرمز! تنها پرونده همیشگی اداره پلیس گم شدن گربه ایرانی یکی از اهالی است و مهمتر از همه اینکه تلفن همراه در این منطقه خط نمیدهد و اهالی به شبکههای اجتماعی دسترسی ندارند و به همین دلیل ماموران پلیس هرکدام برای سرگرمکردن خود به کاری روی میآورند. عدهای بافتنی میبافند، برخی دارت پرتاب میکنند، رییس همیشه به ماهیگیری میرود و آگاتا که شیفته ادبیات است باشگاه کتابخوانیاش را میگرداند. در چنین روزهای یکنواخت و بیهیاهوییاست که چند قتل به فاصله کوتاهی اتفاق میافتد و این میشود آغاز تکاپوی بیپایان آگاتا در شهری بیدرو پیکر و قانونگریز. طنز نهفته در این رمان در قالب معرفی شخصیتی به نام «جیمزجویس» به عنوان قاتل و نقش او در بیسامانیهای شهر بزرگ نیویورک، گرچه در فصلی نفسگیر نوشته شده اما نشان از آن دارد که نویسنده بدش نمیآید کمی سر به سر نویسندگان مورد علاقه پیش از خود بگذارد. به تعبیری میتوان گفت که چهارمین رمان پوئرتولاس بیش از آنکه داستانی جنایی باشد، ادای دینی است به تاریخ ادبیات جهان و شاهکارهای بزرگی که نویسندگان بزرگ نوشتهاند. او در این کتاب رمانهای بزرگی را که احتمالاً همه ما آنها را خواندهایم از زاویه دید دیگری به تصویر میکشد و البته در این راه از شوخی با نویسندگان بزرگ ابایی ندارد. پوئر تولاس در این رمان علاوه بر ایجاد حس تعلیق مخصوص ادبیات پلیسی، به جذب هرچه بیشتر خواننده عام هم توجه داشته چون کارهای پیشین او تا حد زیادی به لحاظ استفاده از تکنیکهای متداول داستانی، با کار مورد بحث تفاوت دارند.
گرچه ساخت شعرهای خیالی پیش از نویسنده توسط نویسندگان دیگری چون مارکز و استر و… امتحان شده و پوئرتولاس نفر اول در ساخت شهری خیالی به نام نیویورک نیست اما باید گفت که موفقیت و جسارت او در ارائه تصویری دیگرگون از این شیوهداستانی قابل ستایش است. یکی دیگر از خوبیهای این رمان، تعدد شخصیتهای مختلف و رنگارنگ است که به زعم زیاد بودن، اصلاً زیادی به نظر نمیرسند. رمان پیوندی زنجیروار در ساخت شخصیتها و وقایع داستانی دارد؛ موضوعی که باعث میشود رویدادهای روایی به تسلسل ذهنی مخاطب ضربهای وارد نکنند و با ضرباهنگی منظم پیش بروند. همه تابستان بدون فیسبوک به شکلی دیگر، هجویهای برای بخشی از دنیای بیهویت مجازی هم هست. جهانی که دارای دغدغههایی عمیق نیست اما به عنوان بخشی از بدنه زندگی امروز مطرح شده است. طنز نهفته در این رمان و همچنین شیوهگویش بعضی شخصیتها برای پیشبرد داستان که البته در ترجمه هم خوب از آب درآمده، از بخشهای قابلتوجه دیگر درباره این رمان است. رمانی که با تمام قطور بودنش اصلاً خواننده را خسته نمیکند و به راحتی قابل هضم است. نام بردن دو پهلو و طنزآمیز از چهرههایی که در تاریخ ادبیات جهان ماندگار شدهاند نشان میدهد که نویسنده این رمان، کارهای اسلاف خود را اززاویهدیدهای گوناگون مورد مطالعه قرار داده و نویسندگان محبوبش را به گونهای دیگر مورد ستایش دوپهلو قرار داده است: «مارگارت میچل فقط یک بار در زندگیاش نوشت. تنها یک کتاب. وقتی آدم با چنین موفقیتی روبرو میشود، وقتی هیجان خلق جزییاتی از شخصیتها را تجربه میکند که از روی کاغذ فراتر میرود تا روی نگاتیو فیلمی چاپ شود که به بخشی از میراث سینمایی جهان تبدیل شده، چطور میتواند چنین تجربهای را تکرار نکند؟ فیلمی که باعث ریختن چندین تن اشک در تقریباً سراسر جهان و در پیشرفت کارخانههای تولید دستمال کاغذی سهیم بوده. چطور در همین نقطه متوقف میشود و این منگی و تحیر را دوباره تجربه نمیکند؟…» رمان همه تابستان بدون فیسبوک، رمانی برای همه است. رمانی که هر خواننده از هر طیفی میتواند به راحتی با آن کنار بیاید و لذت ببرد.
جهان نویسندگی پوئرتولاس به گونهای است که گاه بهشدت به مرز محاوره نزدیک میشود و خواننده احساس میکند رودررو با یک دوست صمیمی در حال گفتوگوست. گنجاندن نظرگاههای شخصی در کنار نقد و تحلیل وقایع ادبی، گرچه گاهی جنبهای فخرفروشانه به خود میگیرد و رمان را به تریبونی برای اظهارنظرهای شحصی مبدل میکند اما سویه دیگر آن، اعتماد هرچه بیشتر مخاطب به جهان ذهنی نویسنده است: «من اغلب درباره آن فکر میکنم. مثل همه داستانهایی که پشت نوشتن قصهها وجود دارد. داستانهای مردان و زنانی که روزی در اتاقی کوچک، در قطار، جلو ماشین تحریر یا تلفن همراه به دست در مترو دست به قلم شدهاند تا رمانهایی بنویسند که برای همیشه در مجموعه منتخب کتابهای منتشرشده باقی بمانند زیرا همیشه داستانی شگفتانگیز و جذاب پشت کتابی محبوب قرار دارد: اینکه چطور نوشته شده است؟» رمان تمام تابستان بدون فیسبوک، با ترجمه ابوالفضلاللهدادی و کاری تازه از انتشارات ققنوس، گرچه رمانی درجه یک و خالی از اشکالات فنی نیست اما از آن کارهایی هم نیست که سختخوان بودنش به فاصله هرچه بیشتر خواننده و کتاب منجر شود. ایجاد لحظههای ناب داستانی در کنار شخصیتپردازیهای دقیق و حسابشده، مخاطب را در لذتی از خواندن فرو میبرد: «آگاتا بعد از ناهار یادداشتی در دفترش دید. ژاکوب دولافون پیغامی به متصدی پذیرش کلانتری داده و در آن خواسته بود خانم پلیس به چوببری برود. همانطورکه سوار ماشینش میشد با خودش گفت: «بهم زنگ زده که دوباره ببیندم» برای «اسکارلتاوهارا» لباسهای زیبا و چهرهای بشاش بهترین سلاح بود تا سرنوشت را تغییر دهد و اشلی را عاشق کند…» این بخش از رمان که یادآور رمان بزرگی چون «بربادرفته است» نه تنها به خوبی در پیشبرد رمان خوب عمل میکند بلکه خواننده را یکبار دیگر ترغیب میکند سری به جهان این اثر بزرگ بزند، همانگونه که این حس درباره دیگر کارهای مورد اشاره او در این رمان هم صدق میکند.