موظفم شعری بنویسم /که خون بجوشد از حدقه / و در خانه های اجاره ای / به دیواری پایبند بماند…
که حدّ ِ ماندن را /فراتر از رنگ می داند…
[ گذر کردن از قرمزی ممنوع / تنی ممنوع / ملتهب در زیستنی ممنوع ]….
موظفم به خانه ای بِوَزَم….
که جاودانگی….
درخت هایش را می شناسد….
و عریانی
به خدمت ِ پرده ها در آمده ست
مأنوسم با ضرباتی
که خانه ها بر دست/ که خانه ها بر اشیإ / بر کتاب ها می نشانند
موظفم در اعضایت ،طوری رخنه کنم
که بر عهده ام نگذارند دلبستگی را
وظیفه ات : نشستن میان چندین زخم ، به وقت ِ مقرر
به وقت ِ گاوآهنی، که به انهدام ِ تو دست برده است
ماغ می کشد
و معاصرِ شاخه هایی ست که معدوم اند
پایش را بر عناصر ِ شروع می گذارد
که تمام شوی در متن
و سنگ ها را به مُشتی مرگ بسپاری
پس حواس ِ خیابان را به زنی بدهید که می افتد از جریان
به دستی که بندهای تازه می کارد
و شخم می زند انقلاب را
فردوسی را / به میدانی وصل می کند
که اولین بار ، از گوشه های جراحت دیدم اش
[ کلمات بر صفحه سرخ اند / تاریک بینی ام عود کرده و عینک ، خطوط را بر بینی ام صاف می کند ]
وظیفه ات این است
که در مُسَکِّن ها ساکن شوی
دل بدهی به فراموشی
و آب های رفته را / به رود برگردانی .
/ نوشهر
One Comment
علی
درود.شعر خوبی بود.ممنون از شاعر و سایت مرور