یک روز تازه …
امروز تنها صبحانه خوردم و تصمیمات مهمی گرفتم.
نهنگ های غمزده …
حرفِ نهنگ های غمزده را نشنیده آنها را به اقیانوس برمی گردانند.
قهرمان ….
وقتی به دنیا آمد نمی دانست قهرمان هیچ داستانی نمی شود.
موسیقی دیگر …
سرِ کلاسِ داستان نویسی بودیم. استاد موسیقی را عوض کرد و ما هم چیز دیگری نوشتیم.
لیوان پر از چایی
لیوانِ خالی شده را کنارِ لیوانِ پر از چایی گذاشتند. مدتی گذشت و چای سرد شد و از دهن افتاد. لیوانِ خالی گفت: بهتر! دهانشان بو می داد.
علامت
همین تابلویی که به دیوار است خودش علامت چیزی ست.
دیگر تابلویی به دیوار نیست.
3 Comments
خواننده
درود بر شما قهرمان کوچک
دیو
خیلی خوب بودند. آخری را خوب متوجه نشدم. ممنون.
پریسا
من هر از چندی این داستان ها رو می خونم. هم غمگین می شم و هم می خندم.
فکر کنم آخرین داستانک دیالوگه و باید خط فاصله داشته باشه. نه؟