اين نامه را در شرايطي مي نويسم كه گدازه هاي عشق من و تو ، سرد و بي روح خاموش گشته اند . هرچند اين گفته ، غافلگير كننده است اما ناچار از بيان حقيقت هستم . ما از درياي پر تلاطمي عبور كرديم كه امواج سهمگين عشق ، يكبار مارا از تخته پاره اي كه از آن چسبيده بوديم جداكرد . هرچند دوباره به زورق عشق پناه برديم اما من نيك ميدانستم كه راه به جايي نخواهيم برد . اولين روز دانشكده بود كه قلبم براي تو تپيد و مثل ستاره اي كه كه از آسمان بيفتي دلم را از نور مهر آكندي . اين ستاره رفته – رفته نوراني تر شد و درخشش آن در چشمهامان انعكاسي پيدا كرد كه جز همديگر كسي را نمي ديد يم . سالهاي دانشگاه را با فكر هم سپري كرديم و گلهاي مهر و محبت را در پاي هم ريختيم . عشوه ها ، كرشمه ها و ناز و اطوار هايم كم نبودند و همه را نثار تو مي كردم . فارغ التحصيل هم كه شديم اين عشق پاييد و تا كه روزي با اشكهايت سراغم آمدي كه ويزاي تحصيلي ات جور شده و مي روي خارج . قول و قراري گذاشتيم و قرارشد كه سال بعد برگردي و ضمن عروسي هر دو با هم برويم . با الوداعي در فرودگاه كه عاطفي ترين لحظه هاي زندگيمان بود تو رفتي و اما طولي نكشيد كه تلفن هايت هم قطع شد و سالي گذشت و نه پيغامي از تو آمد و نه پسغامي . تاكه روزي فهميدم تو آلمان ازدواج كردي و نسيم عشقمان را به دست طوفان سپرده اي . روبرويي با اين واقعيت ، احساسات مرا چنان زخمي و جريحه دار كرد كه براي هميشه از عشق نفرت يافتم . شايد بپرسي بعد از سالها دوباره ابراز عشق كردي و آنچنان شورانگيز به سويم آمدي كه به خاطر تو از زن و بچه ام نيز دست شستم . انكار نمي كنم كه عشوه هاي من چنان گرم و داغ بودند كه عقل و حواس تور را ربود و اما من هم تا بدين نقطه برسم شكيبايي ها به خرج دادم . من ماده پلنگي بودم كه بالأخره بايد شكارم را به چنگ مي آوردم . هفت سال آزگار روز شماري كردم و روزي كه دوباره عاشقت ديدم ، صغري كبري چيدي كه غربت اغوايم كرد و بعد از سالها كه تو را ديدم تازه فهميدم چه گوهر گرانبهايي را از دست داده ام . اينها را به هر زباني گفتي و دوباره قايق عشمان را در درياچه ي مهر به آب انداختيم . يكسالي گذشت و تو چنان ديوانه وار مفتونم شدي كه زن ات را طلاق دادي و سرپرستي بچه ات را هم به او سپردي وآنها راهي آلمان شدند . دوباره تو ماندي و من و عشقي كه ريشه در جواني ها داشت و به قول تو دلچسبي اش خوشاييند بود . اما غافل بودي كه من اغواگرانه آمده ام و مي خواستم افسونت كنم و چون موريانه به ريشه ات بيفتم . گفتم گدازه هاي عشق من و تو و اما دريغا كه گول خوردي و هرگز نفهميدي وقتي غرور يك زن شكست براي هميشه شكسته و مثل ابليسي مي ماند كه كه تا زهرش را نريزد آرام نخواهد گرفت شوق و لذتي اكنون با من است كه با ديدن شراره هاي انتقانم جانم را به آسودگي مي كشاند . متوجه بودي يك هفته ايست از من خبري نيست و نه تو تلگرامم و نه تو اينستاگرام و نه تو فيسبوك و نه تو خانه و مطب و تلفن هايت نيز بي جوابند . شايد باورش سخت باشد و زندگي تو را به جهنمي بدل سازد و اما تو اين هفته با كسي كه مدتها خواستگارم بود و عاشق اش نبودم عقد كردم .
كارت عروسي مان هم متعاقباً به دستت خواهد رسيد . حالا كه سرمست و سبكبالم به تو مي گويم كه زندگي فقط طبابت و جراحي نيست و دلي هم هست كه در آن كين ، نفرت ، عشق وانتقام موج مي زند .
۱۳۹۶