و تو چه میدانی چهقدر شب است!
وقتی روزنهای نداشته باشی رو به بیرونها…
در درونِ تو هرچه که هست همان است…
قضاوتی ندارم اما ماه… اما ستارگان را هم که فرض بگیری…
چیزِ درونِ تو از چیزِ دیگری میجوشد….
معنای “شب” شب است…
گیرم کمی مهتاب!
(و تو چه میدانی “چهقدر شب است” یعنی چیست؟!)
گیرم که قرض بگیری پنجرهای که نداری
و از قضا، از “فرض” قرض بگیری
باز چیزی که از درونِ تو… از فرض است!
و اینکه میگویی “شب است”
برای تو امشب است… برای من هرشب!
و انتظارِ تو از “شب” چیست؟… اینکه “صبح” باشد؟!
شب برای همین شب است که شب باشد
و انتظارِ تو از صبح…
صبحات بهخیر!
وقتی که در درونِ تو صبح است.