خانه هيچ جاى شعرى براى گفتن نيست…
که اگر جاى ديگرى بودى…
از ميوهها..
از ماهيان…
و ديگر من چه مىتوانم از تو بهتر خودت بگو…
فرض کن که آمدهيى از کدام باغ…
روى همين لباسهاى تو برگى علفى چيزى مگر کجاست؟
اما نه برگ و نه هرگز علف
و حتا نه اينجا لباس.
فرض کن که از جاى ديگر آمده باشى
اما نشانه از من چهگونه بگيرم؟
تو تنها خودت
بىآنکه فاصلهيى مانعى حجابى.
پس نتيجه آنکه همينجا همين خانه
تو را مىبينم اى تو همان هميشه
و من اين را که زيبا
و من اين را که خوردنى
و من اين را که تو بهتر خودت بگو