اردک ها ….
به اردکها گردو میداد، میگفت فسنجانشان خوشمزه تر میشود.
کلاس جبرانی….
از ترس زلزله با عجله امد تو محوطه ساختمان مسکونی، پتو را پهن کرد روی زمین و روی ان دراز کشید و گفت فردا کلاس جبرانی دارم .
عکس یادگاری….
وقتی از هتل خارج میشد ، به هر کجا میرفت ،همه میخواستند با او عکس بگیرند.
یک غذای ویتنامی…..
یه زخم کوچک بود، بزرگ و بزرگتر شد ، دو ماه تمام از درد فریاد میزد، فقط روی کاناپه میخوابید و درد میکشید.برای اینکه زخم بهبود پیدا کند، روده را به یک کیسه وصل کردند.
دو روز بعد ، ناهار رفت به رستوران ویتنامی ها و بعد از فروشگاه منگو کناری یه دست لباس خرید.
دریچه
شبها تو خواب راه میرفت .
مادر پایش را با طناب به پایه کمد میبست .
نصف شب پدر شیر اب را باز کرد تا اب بنوشد ، اب نیامد .
شیر را بست و دوباره باز کرد ، اب نیامد.
رفت به اب انبار ، دید گربه ای در اب حوضچه افتاده . دست دراز کرد و گربه را کشید بیرون . دختر بچه بود .
One Comment
شمیم
داستان های اول طنز زیبایی داشت. و به مرور که پایین آمدم جدی تر شد و در نهایت به مرگ رسید. داستانک های طنز را موفق تر دیدم. شاید هم از آن روست که ذهنم نیاز به خنده دارد. که در دنیای امروز کمتر کسی قادر به بخشش آن به دیگران است. ممنون از بخشش شما