گدار بر رودخانه ی رگ هاست…
چاقو نیست نه…
و این گونه از روی ما رد می شوند…
آنکه بر پنجه راه می رود…
از صدا می ترسد
آنکه بالا زده دامن را
از ماندگاری شتک ها
ماندگار
حتی به بند رخت
حتی به وقت پوسیدن
عجیب نیست که باد
تنها یک شاخه را تکان می دهد
گویا به فرمان
کسی را فلک می کنند
عجیب نیست
قلاب ِدستی که باز نمی شود هرگز
چه بالارونده باشد وُ چه نباشد
عجیب نیست که می خندم
که زبان درازی پسِ مرگ را شکلک نمی گویند
به حلوا حلوا کردن شما
دهان ما شیرین شد
می پرسم از او
می پرسم که طعم خون نیز شیرین است
می چشد و جواب می دهد
اما مرده ای که حرف بزند
پیامبری پشت سرش پنهان کرده است.
آیا
ایمان نمی آورید؟
بهمن ۹۶ و شهریور ۹۷