«آلبوم قدیمی»
اهل کوچهای بلند و خاکیام
که به دریا میرسد
زنی با خاطراتی غبار گرفته …
نسبتم با این خانهی سنگی
که بالای سرش سایهی نخلی میبینید،
برمیگردد به «گذشته»های دور
به عصر پنجرههای چسب خورده
و سمفونی خوابآور کولرهای گازی
از میان زخمهایی که با آنها زیستهام،
«ترس از آینده» یادگارِ مادرم
و «فرار از حال» مردهریگ پدرم است
او که با امواج رادیویی ترانزیستوری
به دور دنیا سفر میکرد
خانوادهی کوچک ما را
جنگهای داخلی از هم پاشید
و هر یک پرت شدیم به گوشهای
دور از این بندر
که در عکسها عرق میریزد
دور از این دخترک سربههوا
که بر دوچرخه رکاب میزند
و زیر باران شرجی
به تماشای غرق شدن آفتاب میرود.







