باوجودی که قمر خانم، تازه خانه را برق انداخته بود ولی از جاکنده شد و یک خانه تکانی حسابی راه انداخت . شیشه ها را پاک کرد . پرده ها را پایین کشید و توی لباسشویی ریخت . سرامیکها را جیر انداخت . تمام عتیقه های داخل بوفه را گردگیری کرد و تار عنکبوتهای در و دیوار و سقف را گرفت و توی دلش به قمر خانم که انقدر شلخته بود و تارعنکبوتها را زیر سیبیلی رد کرده بود فحش داد .
بعد فکر کرد برود سروقت راه پله ، پاگرد و پارکینگ . سرایدار مجتمع تا او را دید کلاه لبه دارش که روی آن نوشته شده بود “روکی “و زن معنیش را نمی دانست از سرش درآورد وبا شرم و دستپاچگی به طرفش دوید و جاروی دسته بلند را به زور ازش گرفت. زن با نارضایتی چکمه ی سیاه سرایدار را از پایش درآورد وبه سطل آب لگدی زد . سرایدار گفت که تازه نظافت کرده و اگر جایی تمیز نشده به او بگویند تا ردیفش کند و اصلا صلاح نیست که خانم مهندس با حالی که دارد چنین کارهایی را انجام بدهد و خدا نکرده اگر اتفاقی برای خودش یا بچه بیفتد چه جوری باید توی چشم آقا مهندس نگاه کند.
زن بی خیال شد و با دلخوری رفت توی واحدش . داشت از شدت انرژی منفجر می شد . حس کرد می تواند دنیا را تکان بدهد .
ظرفی میوه برای خودش آورد . بعد تلوزیون را روشن کرد وروی کاناپه لم داد . دستی به شکمش کشید . وروجک لگدی پراند و خودش را کمی پایین کشید . زن خندید و انگشت بلندش را روی پوست شکمش کشید . بعد سیب سرخی برداشت و دندان زد.
اخبار داشت از ریز گردها در جنوب و غرب می گفت که مردم را ذله کرده .کارشناسی هم از راههای مقابله باریزگردها گفت که یکیش کاشتن نهال دربیابانها ست . زن فکر کرد : “کاش اونجا بودم. ” بعد مجری از انفجارهای انتحاری داعش گفت . زن حس کرد یک تنه می تواند داعشیها را سر به نیست کند و با تله های انفجاری به دامشان بیندازد.
وقتی مجری خبر گرفتاری پناهنده ها در برف و کولاک را داد ،
“کاش اونجا بودم . “
اما نباید مثل دن کیشوت اینهمه انرژی عجیب که از صبح به سراغش آمده را هدر می داد . یاد کتابی که تازه خوانده بود افتاد:( پیام فوری از مادر زمین.) “سیاره ی زیبای آبی و سفید زمین این جزیره ی باغچه مانندی که در فضا می چرخد . زمین مادر به کمک ما نیازمند است.” زن حس کرد توان برپایی یک انجمن بزرگ زنان را دارد برای نجات زمین که در آن دایره وار بدون سلسله مراتب قدرت رو به روی هم بنشینند و مذاکرات صلح را انجام بدهند . بهرحال این واقعیتی بود که وجود هورمونهای اکسی توسین و استروژن می توانست اثر تستوسترون و آدرنالین را خنثی کند . البته بی برو برگرد شوهرش دلخورمی شد . پس بهتر بود به او هم سمتی بدهد و دهنش را ببندد . مثلا شوهرش همسر این زنان را مجاب می کرد در این انجمن عضو شوند تا خیال برشان ندارد که نجات زمین بهانه است و زنها می خواهند توی این جلسات برعلیه شان دسیسه چینی کنند . البته اگر مرد ، حرف زدن درمورد نرینه ی الفا رابه حساب دسیسه نمی گذاشت . چقدر دلش می خواست قبل از تاسیس این انجمن یکسر به فضا می رفت و از آن بالا مادر آبی سفید را دید می زد تا به مرحله پختگی می رسید.