یکی تشکر می کرد یکی می گفت :از شماره یک شروع کنید یکی هم می گفت : من قبول ندارم شما خودتان چند نفربهترین را انتخاب کردید ؛ ساعت تند تند جلو می رفت ، صدای اذان می آمد ،حالا که اینجوری هست قرعه کشی کنید .
سلام نماز را دادم هنوز صدای دینگ دینگ از گوشی می آمد
قرعه کشی مگر میدان مسابقه بود همه باید یک اندازه باشد. سنگ را باید برداشت نه زیر پا گذاشت ، اگر اینگونه پیش برود سنگ روی سنگ بند نمی شود
ای داد وبیداد، با انداختن این سنگ ها سد درست می شود .
بلاخره یکی راه حل منطقی داد.
«جلسه بگذارید »
در حضور همه تقسیم کنید؛ آب رو آتیش ریخته شد ، آتش به جان زدند خیلی درد ناک هست.
شعله آتش از طبقات زبانه می کشید ساختمانی که روزی با فخر ،غرور وارد آن می شدند وبه آن افتخار می کردند آتش از درون آن زبانه می کشید وهمه از آن فرار می کردند آتش از طبقه پایین تر به طرف بالا زبانه می کشید تمامی ساختمان تقریبا درگیر شده بود آتش نشانی ها توسط بالا برها از پنجره های طبقات بالاتر وارد ساختمان می شدند وبرای نجات جان آدم های پلاسکو تلاش می کردند حتما یکی بی احتیاطی کرده بود وبه طور سهوی بهانه دست ساختمان پنجاه ساله داده بود نا امروز آتش از در و دیوار بیرون بیاید آتش ، آتش است تند هست وسربع ، در دلت که بیافتد هم تورا نابود می کند هم اطرافیان را ؛ ان روز هم ساختمان به آن محکمی به یکباره فرو ریخت از هیچکس خجالت نکشیدوهستی آدم هایش به باد رفت ، بی موقع حرف زدن هاهم آتش را تندتر می کرد ؛ حرمت ها فرو می ریزد و کاسه و کوزه ها باید جمع می شد .
به آقای مرتضوی گفتم حرف ها را شنیدید گفت :چی؟
گفتم همه برای انباری نظر می دهند شما نظری ندارید .
آقای مرتضوی صاحب خانه حرف مرا تکرار کرد گفت : ابعاد همه یکسان هست.
من که داشتم کلاس درسم را پیاده می کردم واز گوش دادن صدای تکراری خسته شده بودم گفتم : من هم اینگونه فکر می کنم مدیر ساختمان که کلافه شده بود یک پیام فوری نوشت امشب ساعت ۸ همه در طبقه همکف بابت تقسیم انباری حضور بهم رسانند
با صدای بلند وشاکی ۱-۲-۳-۴……
دوباره یک چرخی به چپ ۱-۲-۳-۴-……
نه من قبول ندارم همسایه های که باهم ساخت وپاخت کنند ومن نباشم من قبول ندارم. مدیر ساختمان که تازه متوجه من شده بود با صدای بلند گفت سلام خانم ؛
از بغل دستیم پرسیدم چکار می کنند خیلی کلافه وبی حوصله گفت هر کاری از هر طرف انجام میدند قانع نمی شه
من که تا آن موقع ساکت بودم گفتم تو جمع چه کسی سیده !!!!!!
همسایه طبقه چهارم شرقی گفت : خودش ؛منم برای اینکه فضا رو عوض کنم گفتم شما سید بودی !!!پس عید غدیر ……. لبخندی زد وگفت قابل شماها رو نداره ،گفتم شما بفرمایید از کجا شروع کنیم مدیر ساختمان خوشحال از این فضا گفت بله شما بفرمایید آتیش ها به خواب رفتند ، تا اطلاع ثانوی ،
سید شروع کرد به شمردن وهمسایه ها هم همراهی کردند ختم به خیر شد گفتم اگر کاری نیست ما بریم .مدیر ساختمان تا می خواست بگه بفرمایید ، یکی از همسایه ها گفت آخه قراره ، حرف های ناتمامش رو یواش در گوش مدیر ساختمان تموم کرد وایشون هم گفتند بله تشریف داشته باشید دومین کار رو اعلام کنم وبررسی بشه گفتم بفرمایید همه گوش ها تیز شد وفکر کنم تو دلشون گفتند خدا بخیر کنه ، بدون مقدمه آقای دکتر (مدیر ساختمان ) گفتند همسایه های عزیز مدیر ساختمان باید عوض بشه لطفا همه باشید من وبقیه که از این حرف متعجب شدیم گفتیم برای چی ؟
قراره چه انفاقی بیفته؟؟؟؟؟
گفتم نه دیگه نشد همینجوری که نباید انتخابات صورت بگیرد باید زمینه رو فراهم کنیم یکی بره کاغذ وقلم آماده کنه یکی از اون وسط گفت نه دیگه رودر بایستی رو بذاریم کنار ما راضی هستیم آقای دکتر شما بمونید گفتم بله بمونید مدیریت دردسره ، مدیر گفت : نه من خودم میخام نباشم .
آخه چرا ؟
گفت نه خانم نیش وکنایه ها اذیتم میکنه ،آقای دکتر مدیریت همینه حرفم رو قطع کرد گفت : من تحملم زیاده من تو اجتماع برای خودم کسی هستم سمت من مدیریت در بخش های فلان وفلانه ، اصلا برایم این مدیریت در مقابل مسئولیتم چیزی نیست کنایه ها در جمع خسته ام می کنه همه ما در خونه باید آرامش داشته باشیم از جمع میخام مدیر انتخاب کنند مثل اینکه قضیه خیلی جدی بود؛ من که کاملا حرف های ایشون رو درک می کردم گفتم حق باشماست یکی گفت ، امشب این مسئله باید حل بشه .
یکی دیگه گفت پس زودتر ؛
گفتم پس دونفر کاندید بشن ، سید که تا حالا ساکت بود گفت من میخام مدیر بشم .
تمام این بحث ها فقط به خاطر مدیر شدن بود
ریش سفید مجلس گفت: آقای دکتر شما هم کاندید بشید ، تعارف ها شروع شد نه من اصلا نمیخام و……اون یکی گفت من اصلا حوصله ندارم ، مدیریت صبر وحوصله میخاد ، تعارف ها تیکه پاره می شد من که زمان برام خیلی مهم بود یه نگاه به ساعت انداختم گفتم ساعت نزدیک دهه ، آقای دکتر شما لطف کنید کاندید بشید تا بین شما دونفر رأگیری صورت بگیر ه وخیلی رسمی و مکتوب باید این کار انجام بشه.
به اتفاق بقیه رأگیری رو انجام دادیم سید سه رأی کم داشت تا رسیدن به آرزویش و فاتح این میدون کسی نبود جز آقای دکتر ؛
روز از نو روزی از نو .
آتش دیگر تند نبود.
وخاکستر آن بارقص نور آبی بود.
3 Comments
محمدی
عالی بود . واقعا سیال ذهن بود .
کوروش
قرعه کشی مگر میدان مسابقه بود همه باید یک اندازه باشد. سنگ را باید برداشت نه زیر پا گذاشت ، اگر اینگونه پیش برود سنگ روی سنگ بند نمی شود….چه جمله زیبایی
نیاورانی
یکی تشکر می کرد یکی می گفت :از شماره یک شروع کنید یکی هم می گفت : من قبول ندارم شما خودتان چند نفربهترین را انتخاب کردید ؛ ساعت تند تند جلو می رفت ، صدای اذان می آمد ،حالا که اینجوری هست قرعه کشی کنید .
سلام نماز را دادم هنوز صدای دینگ دینگ از گوشی می آمد
قرعه کشی مگر میدان مسابقه بود همه باید یک اندازه باشد. سنگ را باید برداشت نه زیر پا گذاشت ، اگر اینگونه پیش برود سنگ روی سنگ بند نمی شود
ای داد وبیداد، با انداختن این سنگ ها سد درست می شود .
بلاخره یکی راه حل منطقی داد.
«جلسه بگذارید
شروع تند و ضربتی